صفحه رسمی شاعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
تاریخ تولد: | سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۵۱ |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۰ | شغل: | فیلمساز |
محل سکونت: | اصفهان |
علاقه مندی ها: | سینما و شعر |
امتیاز : | ۴۳ |
تا کنون 52 کاربر 130 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: از پاهایم به درخت سیب آویزان شده ام.همه چیز را وارونه می بینم.آب سربالا میرود و قورباغه ابوعطا می خواند |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
زمین نمناک بود و ذره ای شبنم
ز چشمِ خسته ی یک خوشه گندم
محو می گردید ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۲۳۵۳ در تاریخ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲ ۱۳:۰۰
نظرات: ۱۳
|
|
گفتمش ای یار خوب و نازنین
این چه قانونیست بر روی زمین
عده ای را پشت زین اسبها
چیره گرداندی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۲۰۹۴ در تاریخ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۲ ۲۳:۲۱
نظرات: ۲۰
|
|
بوی لبو و شلغم ، بخار باقلا و ذرت مکزیکی در سرمای زیر صفر
نشانه ی درستی برای زمستان نیست
ا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۱۵۲۹ در تاریخ يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ۰۰:۴۰
نظرات: ۳۸
|
|
در تیر چون فصل درو فصل تبر شد
چشمانِ آن دسته تبر از اشک تر شد
نامهربانی را چو اکنون یاد دا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۱۱۰۸ در تاریخ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲ ۲۳:۵۰
نظرات: ۱۶
|
|
چه دردِ بَدِی اِویدِ مِن شَو مُردَن
خیلی بَدِ دیر زِ اَفتَو مُردَن
ترسم ز یونه که مَم مِن ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۰۵۰۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۲۹
نظرات: ۲۰
مجموع ۱۰۱ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
|
قبیله ای که برف را پرستش می کردند پس از آب شدن آن به دنبالش را افتادند ولی دیگر سفید نبود به رنگهای محتلف در می آمد. جاری شدنش برایشان تازگی داشت گاهی دردل صخره ها مخفی میشد و سپس از آنسو تر سر بر می
|
|
دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۵ ۰۶:۵۷
نظرات: ۰
|
|
اونور جنگلها خیلی دور از یه برکه ی کوچولو توی یه شهر بزرگ مردی خسته ولی مهربون زندگی می کرد ، اون یه جایی خونده بود که ماهیگیری به آدم آرامش میده و خستگی رو از تن آدم درمیکنه ، رو همین حسا
|
|
پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۰۶
نظرات: ۲
|
|
دلشوره هایم را هرچه می پیمایم بیشتر برایم آشکار می شود که بیش از درد و رنجهای خودم دردو رنجهای دیگران را جابه جا می کنم.احساس می کنم نفسم می گیرد و گاه به گا قلبم می ایستد و دوباره راه می افتد.با هرکه
|
|
جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۲۱
نظرات: ۲
|
|
دست که می گذاری روی نقطه احساس همانجایی که همه ی دنیا نسبت به هم عوضی می گردند و شعورشان در حقیقت قد نمی دهد ، دلم می خواست برداشت خوبی از زندگی ، عشق ، دوستی و رفاقت داشتم ، من کاشتم ، ولی نه ا
|
|
جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۳ ۱۱:۳۷
نظرات: ۲۵
|
|
خب صحنه بسیار فجیعی رخ داده بود که باید کارآگاه و دستیارانش به دقت بررسیش می کردند ، انفجار آشپزخونه ای که جسد متلاشی یک مرد به درو دیوارش پخش شده بود. همسر مرد که به سختی گریه می کرد و به نظر می رسید
|
|
شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۳ ۱۱:۵۷
نظرات: ۳
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |