صفحه رسمی شاعر نرگس زند (آرامش)
|
نرگس زند (آرامش)
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۱ دی ۱۳۰۰ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۱ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | شعر ..کتاب.موسیقی.ورزش. |
امتیاز : | ۱۷۱۰۴ |
تا کنون 414 کاربر 4440 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: صبر میکنم زیرا صبر اوج احترام به حکمت خداوند است. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
چه شبی بود آن شب؟کاش هرگز نمی خوابیدم؟ ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۹۰۱۸ در تاریخ پنجشنبه ۱۷ فروردين ۱۴۰۲ ۱۳:۱۵
نظرات: ۱۴۷
|
|
آمدم خانه ی دل را تکانی بدهم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۸۸۵۶ در تاریخ جمعه ۱۱ فروردين ۱۴۰۲ ۱۳:۵۴
نظرات: ۸۵
|
|
روزی زنی در کوچه ها آواز میخواند
با هر کلامش آیه ی اعجاز میخواند ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۸۶۳۶ در تاریخ سه شنبه ۸ فروردين ۱۴۰۲ ۰۹:۱۵
نظرات: ۹۲
|
|
هر گاه خواستم زبانم به شکوه وا کنم
تصویر اخرت را در آیینه ،ها کنم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۸۵۱۲ در تاریخ يکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ ۱۹:۵۶
نظرات: ۵۰
|
|
سال ها در خواب هایم رد پایت مانده است
در خیالم ،آه آوای صدایت مانده است ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۸۴۲۱ در تاریخ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱ ۲۲:۰۳
نظرات: ۴۶
مجموع ۳۳ پست فعال در ۷ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر نرگس زند (آرامش)
|
|
« به نام خداوند بخشنده ی مهربان» حتی یک آیه در قرآن نمی یابی که بگوید، به خدا و پیامبران، اعتقاد داشته باشید، آنجا سخن از "ایمان" است نه اعتقاد. فعل قرآن، "ءامِنُوا" است نه "اِعت
|
|
جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۳۸
نظرات: ۱۱۵
|
|
افکار آغشته به هذیان مرا نزدیک به ایستگاه جوانی ام پیاده کرد. چقدر دل فریب وغرور انگیز نظاره گر این همه شکوه ،ابهتی سنگین با قدم هایی راسخ ،لذت بخش غرق در زیبایی وجلال گویا همین است تم
|
|
پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲ ۱۹:۰۹
نظرات: ۱۷۲
|
|
یادت را در خاطریادم جا دادم سخت است جاگیر شدن به اجبار درهای یادم راسفت ومحکم بستم نکند نیمه شبی پا به فرار بگذارند ،تمام یاد های تو .. سهم من از تو همین یادم تو را فراموش است !!!
|
|
يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۳۱
نظرات: ۱۷۱
|
|
إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ درود وعرض ارادت خدمت جناب کاظمی بزرگوارعرض تسلیت حقیر وتمامی دوستان ناب رابپذیرید هر چند تسلیت واژه کوچکی است در برابر غم بزرگ شما
|
|
شنبه ۴ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۰۸
نظرات: ۲۰۴
|
|
روزی پادشاه در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیب فروش را شنید که فریاد میزد: “سیب بخرید! سیب !!!” پادشاه بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصل باغش را بار الاغی ن
|
|
چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۴۸
نظرات: ۱۰۱
مجموع ۱۴ پست فعال در ۳ صفحه |