صفحه رسمی شاعر سمیرا عاشوری
|
 سمیرا عاشوری
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۲۷ تير ۱۳۷۵ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ | شغل: | معلم و مربی کودکان *نویسنده رمان *مشاوره |
محل سکونت: | **بوشهر** |
علاقه مندی ها: | شعر*داستان*موسیقی*مسافرت |
امتیاز : | ۶۸۸ |
تا کنون 158 کاربر 495 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: *خدایا تورا سپاس برای تک تک نفس هایمان
*خدایا سپاس برای لحظات زیبایی این دنیای پرازشگفتی ها
*خدایا سپاس برای عشق برای نور برای زندگی نو...
برای دانلود دو کتاب من به اسم های *سایه یک توهم*و*درخانه ما*به وبلاگ من مراجعه کنید.برای پیدا کردن وبلاگ من کافیه کتاب مریخ جای من نیست رو در گوگل سرچ کنید و لینک کتاب هارو که بصورت رایگان قرار دادم رو بزنید و دانلود کنید.باتشکر از تمامی بزرگان و صاحبان سبک های مختلف در دنیای شاعران *
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
ثبت شده با شماره ۱۱۲۲۷۵ در تاریخ ۱۰ روز پیش
نظرات: ۳۸
ثبت شده با شماره ۱۱۱۴۳۱ در تاریخ دوشنبه ۱۳ تير ۱۴۰۱ ۲۲:۲۲
نظرات: ۶۴
|
|
این شهر دگر از آن من نیست ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۰۸۰۶ در تاریخ شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱ ۰۰:۳۹
نظرات: ۶۹
ثبت شده با شماره ۱۱۰۵۷۲ در تاریخ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ ۲۱:۳۵
نظرات: ۱۵
ثبت شده با شماره ۱۱۰۳۴۲ در تاریخ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۱۵
نظرات: ۲۸
مجموع ۳۴ پست فعال در ۷ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سمیرا عاشوری
|
|
فریادکن فریادکن.. نگذارسیم پیچی قلبت بسوزد... لبت را تر کن.. ازآب ازعشق ازگل های سرخ نگذاراحساسات آشفته ات ,درونت رامحک بزند صدای قهقه باد را بشنو ولبخندبزن..
|
|
شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۱۱:۱۰
نظرات: ۰
|
|
بی تو آسمان کابوسی ست بس تاریک بی تو زمین می گرید و آسمان آهسته سر در لاک خود فرو می برد بی تو دریا می خشکد و ماهیان در فراغ تو تک تک جان می دهند بی تو من لباس نوایی هستم دفن شده
|
|
پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۵:۱۶
نظرات: ۰
|
|
حس من به تو زیبا بود من تولدتت را بخاطر سپاردم شعله های شمع با تو سخن می گفتند تو نجاتشان دادی سوختن نابودشان میکرد ناگهان سکوت کردی من دانس
|
|
جمعه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۱:۴۵
نظرات: ۰
|
|
فریاد که می زنم ستون های خانه به لرزه می افتد، من دیوانه وار نگاهت می کنم و تو بی تفاوت از من گذر می کنی. پس عدالت کجا بود آیا اصلا عدالتی درکار بود یا فقط حرف یک مشت روشن فکر بود که تو
|
|
پنجشنبه ۲۶ فروردين ۱۴۰۰ ۰۴:۱۶
نظرات: ۰
|
|
همیشه حق با من بود...اینو من نمی گفتم اینو آقام می گفت! درحالی که دو زانو نشسته بود و چایی داغو با صدای بلندی هورت می کشید, و سبیل های پرپشتشو تاب می داد. با کلافگی سرمو خاروندم و بهش زل زدم
|
|
چهارشنبه ۱۱ فروردين ۱۴۰۰ ۰۵:۰۳
نظرات: ۰
مجموع ۱۱ پست فعال در ۳ صفحه |