با سلام و عرض ادب خدمت شما سروران گرامی و درود بر روح بزرگ شیخ اجل سعدی شیرازی ؛ از غزلیات شیخ ، ارادت خاصی به این دو مصرع دلنشین داشتم وامشب ابیات زیر در میان این دو مصرع در ذهن حقیر جای گرفت...امید که جناب سعدی بزرگ عفو بفرمایند و شما بزرگواران هم قصور بنده را در انتخاب کلمات وتکراری یا پیش پا افتاده بودن واژه ها، به بزرگواری خویش ببخشید....تقدیم نگاه پر مهر شما
"همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی"
همه عمر و قلب و جانی ، تو خودت بگو چه هستی
دل سر به راه ما را به هزار راه بردی
منم و دلی رمیده ، تو و عشق و شورِ مستی
به اشارتی ربودی دل بینوای ما را
چو اسیرِ خود دلم را تو به یک نگاه بستی
به خدا رسیده بر لب ز غم تو جان عاشق
غم و قهر و ناز کم کن ، تو اگر خدا پرستی
بنگر به حال زارم، تو بگو مگر چه خواهم
به جز از وصال رویت ، من از این جهان هستی
به حقیقتی رسیدم ز کلام ناب سعدی
" که هنوز من نبودم ، که تو در دلم نشستی"
بسیار زیبا و جالب بود
دستمریزاد
موفق باشید