فضول باشی...

یکی خسته جان ناله سرمیدهد

یکی وصف حالش خبرمیدهد

یکی مانده درثروت وزندگی

یکی مرده درحال درماندگی

یکی نان شب هم نداردبجا

یکی پول ومالش شده تاکجا

یکی بنزوتویوتاوتندورسوار

یکی باخری خسته و بیقرار

یکی چشمه آبش چورودارس

یکی حوض آبش کویرطبس

یکی دربه در،درپی ظرف آب

یکی خانه پرکرده شهدوشراب

یکی گم شده دردلِ روزگار

یکی بی خبرمانده ازکاروبار

یکی رفته تاعمق گرداب غم

یکی سورمستانه هرشب به هم

یکی پُرخورد تا نباشد نفس

یکی لقمه نانش به طولِ مگس

یکی نیست بگویدتودیوانه ای

فضول باشیِ هردروخانه ای

تودادی همه شعروشورت به باد

مگواین همه چرت وپرتِ زیاد

بروبچه مرهم به حالت بکن

کمی فکراین سن وسالت بکن

چشم...!

s@rv

چقدرشوراست این اشکم

حتی تشنه باشد سگ،

نمینوشد !!!