نقص ما نیست که الله ز ما ، مستور است
عقل بگشا و ببین کُلِّ جهان خود طور است
مگر الله نشد ، باعثِ خلقِ من و تو
پس سخن چیست بدان حُکم خدا دستور است
لاف کم می زنم از بس ، که ببینم جلوه
هیچ حی نیست که اقرار کند خود کور است
اگر اندیشه کنم ، فهم کنم ، دیده یِ ماست
که خطا می کند از حرص نه از ما دور است
یا رب این شعله یِ پندار که در جسم من است
به حقیقت برسان ، جذبِ دلم ، در نور است
به درِ میکده و خانه یِ عیش ، رفتم دوش
دیدم آن جا سخن از ناصر و از منصور است
لب فرو بستم و اقرار نمودم ،خوب است
به ریا دیدم و احباب جمعی در گور است
اگر آن روز خدا ، پرده یِ اسرار کشد
فاش سازد چه در این خرقه صدها حور است
وای بر من که فریب خطِ شیطان خوردم
حُلّه آرید مرا دوست ز من مهجور است
چه خطا کردم و از دوست گرفتم ، پیغام
مگر آن دوست عزیز است و منی مغرور است
فاش می گویم ،از این دیر ، مرا رگ بزنید
زندگی نیست مرا خلقِ جهان مسرور است
شاد شد آن که در این راه ،خطِ حق بگرفت
ذرّه اقرار که خورشید جهان در سور است
به حقیقت برسم ، شاهده یِ یزدانی
چون ببینم خطِ دل را که ز جان مأثور است
فرصت آن شد که به خاموشی دل انس کنم
کُلِّ ذرّات به اقرار ، که حق مسطور است
ولی اله بایبوردی
حکیمانه و زیبا بود