ناله پنهان کرده در آرامش خود آسمان
چهره دارد آتش اندر زیر خاکستر نهان
شب خفا بگزیده در آنسوی زلف تیره گون
صبح خواب آلوده چشمش در میان شب نگون
موج گویی رفته آرامش بگیرد زیر آب
مرغ دریایی خیال آسوده در ساحل بخواب
گوش را کر کرده ناگه هیبت صوری بلند
از دم او می دمد هر دم هیاهویی نژند
کوه به رفتار آمد و گهواره گون خاک زمین
می گزد انگشت بر دندان بنی آدم حزین
چشمها بر هم نهاده جغدک شب زنده دار
کرده آبستن شتر از خود رها یک باره بار
چیده گویی باغبان از آسمان شب نگین
تند بادی در وزش انفاس گرمش آتشین
در سرانجام است دنیا می دهد نادی ندا
خاکیان هان، آمده موعد حق، روز جزا
جمع گشته از فلک تومار هستی منجلی
گفت در دم، زندگانی شو عدم، گفتا بلی
دست را یارای بنوشتن نباشد با قلم
هیچ کاری بر نخیزد دیگر از سیم و حشم
تن توانا نیست افتاد از رمق، پا از قدم
می نویسد کاتب اندر لوح هر کس، یک رقم
آن سیه روزی که بر گردن گنه افکنده اند
ریسمان از موی سر، بر پای او پیچانده اند
لاجرم هیزم کش دار مکافات و بلاست
تا ابد در آتش اندوه و حسرت مبتلاست
لیک آنکس را که دادند نامه نیکی به دست
سجده کردندش ملک، بر تخت ابریشم نشست
می دهندش مه رخان هردم شرابی ز انگبین
عطر آلوده نسیمی مشک افشان دلنشین
بسیار زیبا و دلنشین بود