دنيا استفهام باورهاست
دنيا٬ استفهام باور هاست.
زمانی که چرا و چنين و چه چيز٬
مرا به له لهۂ مرگ دچار کرد!؟
بازیچه بودیم و طفلی کم عقل
عروسک بيچاره اش را به دور ران هایش
می ماليد و
زباله دان دهانش به زیر مقبره شهر قوت گرفته بود.
گردآلود بر تيره گرد تارگرفتار٬ ما تجاوز بودیم.
لاشه اش را می تفيد تف تف به زیر ناف.
مهر بسته مهر دلش را به زیر پا و طفل با غبغب باد کردش به انتظار مصاف.
بی شک او پشيمان لحظه هاست.
....کودکی بنده گل کرده بود و جهت شکوفایی کودک درون بنده انیمیشنی را با نام شاهزاده کوچولو مشاهده می کردم.
مضمون این انیمیشن همان طور که از اسمش پیداست
این قصه نام آور را به خاطر می سپارد
البته داستانی با کاراکتر های قرن بیست و یکی که وارد این جهان پیچیده شدند.و این چند خط نوشته زاییده احساس درونی من با انیمیشن مورد نظر بود.
شاید تنفر بنده نسبت به این موضوع واژگان نوشته هایم را سخیف و آلوده کرده و نتوانسته از آن چشم پوشی کنم.
اشاره!!!! هنگام ارسال شعرتان دوبیت در کادر کوچکتر می نویسید و کل متن کامل شعرتان در کادر بزرگتر قرار بدهید ... متشکر می شویم