چهارشنبه ۲۸ آذر
دوست دارم چشمانم را... شعری از مجتبی پاکدل
از دفتر من... نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۹۵ ۱۹:۳۵ شماره ثبت ۵۰۱۸۲
بازدید : ۱۶۸۰ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب مجتبی پاکدل
|
من سفر را دوست دارم...
دوست دارم ببینم درختی را
که عمر برگ هایش،از دوبار
عمر من هم بیشتر است
من سفر ها کردم!
مردمک هایم مردم ها دیدند
من مردی دیدم چشمانش را می شست
پیرْزنی دیدم،تاریخ بشر را از بر بود
پیرْمردی که با سنگ ها حرف میزد
من بچه ای دیدم،درختان را می بوسید
نوجوانی دیدم،نردبانی میساخت
که به خدا وصل میشد
من نوزادی دیدم،می خندید(گریه نمی کرد)
من سفر را دوست دارم...
من آبی دیدم،نماز قضای صبحش را می خواند
بادی که راه می پرسید
درختی که عزادار بود
من آبشاری دیدم،به بالا می رفت
قورباغه ای دیدم،ابوعطا را پیدا کرده بود
من بزی را دیدم،فراموشی داشت
مرغی که شیر می داد
کوهی که عاشق بود
ابری که از فرط نوکری،اشک می ریخت
من سفر را دوست دارم...
دوست دارم ببینم
من دیدم...
من خودم را دیدم!
من خودم را وقتی دیدم که
مرگ،مرا دیده بود
من سفر را دوست دارم.
دوست دارم ببینم.
مردی که به یک گل سرخ نماز می خواند
زنی که تکخوان طبیعت باشد
پیرمردی که ماه را ببوید
من دوست دارم ببینم
دری که به آن سوی ملکوت باز شود
برگی که آبی کم رنگ باشد
آسْمانی که ریشه دارد
درختانی که دوقلو باشند
باغی که روزه بگیرد
و خدا را...
من دوست دارم ببینم
خدارا...
خدارا...
خدارا...
وبازهم خدارا...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود
زیبا وبااحساس بود
کمی شبیه اشعار سهراب شده بود