سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        رک و صافم (زلال عروضی پیوسته قافیه دار)

        شعری از

        ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

        از دفتر شعرناب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ ۱۵:۳۸ شماره ثبت ۴۳۷۵
          بازدید : ۱۹۵۱   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )
        آخرین اشعار ناب ابوالفضل عظيمي بيلوردي ( دادا )

         

         

        خداوندا!

        تـو را بـرغربت دادا

        کمی بر طالع من هم نگاهی کن

        همین امروز یا فردا

        نظر فرما

         

        پریشانم

        هلاک  ِ محنت  ِ جانم

        مگر از ماورائی هــا  چه کم دارم؟!

        چرا بدبخت می مانم؟!

        نمی دانم

         

        کمی آنسو

        میـان  ِ گلشن  ِ خـوشبـو

        عـزیـزانی همیـشه مست می گــردند

        همه خوشحال و زیبا رو

        به ذکر هو

         

        خطر دارم؟!

        به غیر از تو نظر دارم؟!

        نمی بینی دلـم  افتــاده در خـونـست؟!

        چگـونه حــال بــردارم؟!

        دل  ِ زارم

         

        خداونـدا!

        بـه حــــقّ  ِ آدم و حـوّا

        مـــرا هم بـر جهانی پـادشاهـی کـن

        چه سودی دارمت آیا؟!

        مگر اینجا

         

        کمی آن وَر

        گــروهی گلسِتان پَــرور

        نه می دانند داغ  ِ جسم  ِ سـردی را

        نه غم دارند و سوز ِ پَر

        نه خاکستر

         

        من انسانم

        و قدری هم مسلمانم

        و صد البته کـه از بندگان هستـــم

        ولی رازی نمی دانم

        و نادانم

         

        تو ای دانا!

        به لطفی ناب و جانانا

        مــــرا هم آشنـای رازهـایت کـن!

        که باشم خدمتت مانـا

        چو مولانا

         

        تو ای دادار!

        خودت را جای من بگذار

        تو هم مانند  ِ من بر خود نمی گـریی؟!

        صدایـم را بگیــر اینبار

        مـرا یاد آر

         

        دادا هستم

        همان از خود جدا هستم

        عــــزیزی که تو خود با ناز پَـروردی

        و اینک  بینـوا هستـــم

        رها هستم

         

        خدای من!

        اگـر دیدی صدای من

        مبــادا از مُــزخـرفـهای دل رنــجی!

        گذر بر ناله های من

        خطای من

         

        دلم تنگ است

        و قـلبـم  پُـر ز آهنـگ است

        به هـــر آواز چـون خـواهی، پُرم  بر تو

        ولی قحطی  ِ فرهنگ است

        ادب لنگ است

         

        ازیـن سویـم

        به تو روراست  می گویم

        بسی از ریـل خـارج گشتــه ایـمانـها

        عـــرق روییده  در رویـم

        که را جویم؟!

         

        پناهم کو؟!

        بجز تو تکیه گاهم کو؟!

        مگر غیر از تو بر من دستگیــری هست؟!

        چراغ  ِ شاهراهم کو؟!

        نگاهم کو؟!

         

        در انصافـم

        نه بر تو لاف می بافم

        نه انسانی کـــه از تـرسم  نـهان گــردم.

        ببین خود رنج اطرافم

        رُک و صافم.

         

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5