خداوندا!
تـو را بـرغربت دادا
کمی بر طالع من هم نگاهی کن
همین امروز یا فردا
نظر فرما
پریشانم
هلاک ِ محنت ِ جانم
مگر از ماورائی هــا چه کم دارم؟!
چرا بدبخت می مانم؟!
نمی دانم
کمی آنسو
میـان ِ گلشن ِ خـوشبـو
عـزیـزانی همیـشه مست می گــردند
همه خوشحال و زیبا رو
به ذکر هو
خطر دارم؟!
به غیر از تو نظر دارم؟!
نمی بینی دلـم افتــاده در خـونـست؟!
چگـونه حــال بــردارم؟!
دل ِ زارم
خداونـدا!
بـه حــــقّ ِ آدم و حـوّا
مـــرا هم بـر جهانی پـادشاهـی کـن
چه سودی دارمت آیا؟!
مگر اینجا
کمی آن وَر
گــروهی گلسِتان پَــرور
نه می دانند داغ ِ جسم ِ سـردی را
نه غم دارند و سوز ِ پَر
نه خاکستر
من انسانم
و قدری هم مسلمانم
و صد البته کـه از بندگان هستـــم
ولی رازی نمی دانم
و نادانم
تو ای دانا!
به لطفی ناب و جانانا
مــــرا هم آشنـای رازهـایت کـن!
که باشم خدمتت مانـا
چو مولانا
تو ای دادار!
خودت را جای من بگذار
تو هم مانند ِ من بر خود نمی گـریی؟!
صدایـم را بگیــر اینبار
مـرا یاد آر
دادا هستم
همان از خود جدا هستم
عــــزیزی که تو خود با ناز پَـروردی
و اینک بینـوا هستـــم
رها هستم
خدای من!
اگـر دیدی صدای من
مبــادا از مُــزخـرفـهای دل رنــجی!
گذر بر ناله های من
خطای من
دلم تنگ است
و قـلبـم پُـر ز آهنـگ است
به هـــر آواز چـون خـواهی، پُرم بر تو
ولی قحطی ِ فرهنگ است
ادب لنگ است
ازیـن سویـم
به تو روراست می گویم
بسی از ریـل خـارج گشتــه ایـمانـها
عـــرق روییده در رویـم
که را جویم؟!
پناهم کو؟!
بجز تو تکیه گاهم کو؟!
مگر غیر از تو بر من دستگیــری هست؟!
چراغ ِ شاهراهم کو؟!
نگاهم کو؟!
در انصافـم
نه بر تو لاف می بافم
نه انسانی کـــه از تـرسم نـهان گــردم.
ببین خود رنج اطرافم
رُک و صافم.