به سمفونی بیداری شبانه ام
پینه دوزی - آبستن و پیر !
خلوت ناخواسته شبانه ام را
به شریانهای بامداد بخیه می زند
و دستان بی خاطره اش
زخمی تمنه های تاریکی و نمی دانمهاست
این شبها ... کابوس خواب پروانه هایم شاید
که قرصهای خواب هم افاقه نمی کنند
بیدارِ خواب روسپیان بی بسترم
یا سوژه شبانه شاعری پشت پنجره ها !
هر چه هست ... به خوابم راه نیست
و به روایت پلکهای من
افسانه پگاه
ندیمِ قدیم کلاغ قصه هاست
نمی رسد
صبح یکی از این روزها
انبان واژه هایم به دوش
راهی سنگفرش نخستین کوچه های صبحم
و خیابانی آنسوتر
با حضور افتخاری راننده ای خواب زده
نقش بند اندام بی نفسم میشود
سپیدکانم
همبستر خون
همسایه آسفالت
با اینهمه بهانه ی کوچ
پناه بیداری شبانه - شاید
که می داند؟!
آخرین مجال نوشتن است
صبح
همان حد ترخص است
و زان پس خدای من
دختران خیابان را هم دوست دارد
و در رخوت شراب هم
پرستویی - شاید -
به حریم لانه ایمان بیاورد...
نیمه شب است
مردمان کوچه در خواب
بیداریم اما من و ثانیه ها
- رویین تنان تنهای تعمیدِ تاریکی -
به گاه آفتاب قلبمان مهیای نشتر
دیگر توهمیست!
چه باک ...؟
دردمان که بگیرد
شبی دیگر ... مرهم است
و باز هم ... و باز