دوشنبه ۳ دی
حديث عشق شعری از رضا محمدی (شب افروز)
از دفتر ناز نگاه نوع شعر
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۳:۲۰ شماره ثبت ۲۸۰۸
بازدید : ۹۶۳ | نظرات : ۱۰
|
دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)
آخرین اشعار ناب رضا محمدی (شب افروز)
|
گفتند به حسين يا امامي كوفه تو مرو كه ره به دامي كوفي نبود به عهد و پيمان نامرد كجا و لطف و احسان مسلم كه تو را پسر عمو بود يك لحظه ز مكرشان نياسود بردند به خفت و به خواري آن پيك تو را به شرمساري در نزد امير ابن مرجان آن كس كه نبوده بدتر از آن زنجير به دست و غل به گردن صد زخم ز تيغ فتنه بر تن گوئي كه نديده اند تبارش يا بي خبرند ز كِرد و كارش اينك تو مخواه رسي بدان جا نفرين بنما به قوم بد خواه
اما بشنو كلام جان را خشنود نما از آن روان را اينگونه بگفت جواب ياران اي لشكريان و شير مردان تقدير نوشته از برايم تا دل بدهم به دل ربايم پس جان ببرم بر او به تقديم از كوفه و كوفيان نشد بيم در روز ازل خداي رحمان تقدير نوشته است بدين سان بر آنچه رضاست من رضايم زيرا كه تفضل است برايم اي لشكريان من بدانيد با ابن علي سخن مرانيد اين راه نه بر مقام و مال است بي راه بود اگر خيال است ما آمده ايم به حكم سبحان تجديد كنيم عهد و پيمان اين قوم فقط مرا بخواهند برگشت كنند گان پناهند بايد كه حسين رود بدين جنگ زيرا كه شده جهان بر او تنگ بايدكه شود تنش لگد مال زيرا كه ز ظلم نگشته اغفال بايد كه كمر به جنگ بندد زيرا كه خدايش اين پسندد
چون لشكر از او چنين شنيدند پس جمله ز راه او بريدند آنسان كه حسين ماند و چندي اما كه نترس زهر گزندي اين عده ي كم ولي به يك كيش يك دل همگي بدون تشويش از اصغر شير خوار نالان تا مثل حبيب پير ميدان بر ياري دين شده كفن پوش همپاي حسين سلاح بر دوش چشمان همه بر لطف الهي بُبريده از اين جهان واهي جانها همگي به كف نهاده در پاي حسين خود فتاده عاشق شده و ز خود بريده جز دلبر خود كسي نديده اين عده ي كم ولي به فرمان از دفتر عشق همه غزل خوان عشق تازه عروس جمله داماد يك يك ز وصال عشق دلشاد يك يك چو وصال عشق ديدند چون مرغ از اين قفس پريدند
نوبت چو رسيد بر يگانه آن بلبل مست خوش ترانه شمشير گرفت به كف علي گفت گوئي كه علي متقي گفت از لشكر كفر خون بها خواست شمشير زد و ز كافران كاست گوئي كه علي به جنگ بدر است يك تن نتوان ز تيغ او جست از لشكر كفر كشته بسيار افتاد ز تيغ او به يك بار آن دشت كه تشنه بود از آب از خون شده بود مست و سيراب
فرمود خدا به جبرئيل زود بر گو به حسين تو را نه اين بود در روز ازل به عهد و پيمان گفتي كه شوي شهيد ميدان ما از تو شهادتت بخواهيم تعجيل نما كه چشم به راهيم چون گشت حسين ز خود خبر دار پس دست كشيد ز قوم بدكار افتاد ز اسب خود به ميدان از ضربت تيغ قوم عدوان آن روز كه آسمان نگون شد از خون حسين غرق خون شد خاموش نشين تو اي (شب افروز) چون هست حديث عشق جانسوز يارب تو به خون اين شهيدان از ما منما دريغ احسان هرچند كه زشت و رو سياهيم از عشق حسين در پناهيم يارب به حسين و خون پاكش ما را برسان كنار خاكش انشا الله شب افروز 2/12/1380
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.