سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      هر چه بادا بادا.....

      شعری از

      مهدی

      از دفتر شب با طعم لبخند نوع شعر سپید

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۳ تير ۱۳۹۳ ۲۲:۵۲ شماره ثبت ۲۷۷۵۵
        بازدید : ۴۲۴   |    نظرات : ۱۳

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      آخرین اشعار ناب مهدی

      من برآنم که ببینم گل لبخند تو را
      خنده ات روشنی مهتاب است
      خنده ات مهر و محبت به گل رازقی و لاله و یاس
      خنده ات لحظه ی تنهاییِ با یک شب تار
      خنده ات خواندن گنجشک و چکاوک ز میان باغ است
      خنده ات شوق پریدن به درون یک حوض
      خنده ات لذت رفتن به تهِ جنگل هاست
      لای آن دود غلیظ...در شبی مهتابی
      و بلرزیدن از ترس سکوت شب سرد
      آسمانی پر درد...که به ناگه شکند بغض غریبانه ی او
      و به یغما ببرد سرخوشی کودک را
      به صدای پر گنجشک که خسته است ز باد
      می شود رفت و به دریا نگریست....
      ترس خاموشی فانوس کنار دریا
      وحشت خوردن سنگ،به پر بچه کلاغ
      خنده ات رویش گل از دل این بوته ی خار
      چه دلِ سخت و پر از اندوهی......
      رویش خنده ی گل گونه ی تو
      از دل آن همه خار
      چه بسی شیرین است....و به زیبایی کوچ....
      به غریبانگی رنگ سپید،توی نقاشی ها
      دل مرغابی تنها، گرفته است ز کوچ...که ندارد چاره
      می سپارد پر خویش، به پر همسفران
      میزند دل را به دریا.....و به باد
      گوید: ای راهی این جنگل پر رمز و شلوغ
      دل من خسته ز کوچ....
      تو چرا ساکن یکجا نیستی؟؟؟
      راهیِ این سفر دور و درازی و غریب؟؟؟؟
      باد با زوزه ی پاییزی به مرغابی گفت‌ : در سحرگاه چنین پاییزی،
      من به امّید تو راهیِ چنین هجرتی ام...
      دل من با دل تو می تپد ای والا دوست....
      پس بیا تا پایان،بسپاریم دو جان را به خدا
      هرچه بادا بادا................
      ۵
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0