در پشت ِ آخور یک زنِ زیبا
قی می کند جفت ِجنین اش را
او یک عجوز پیر می زاید
سر می برد ناف یقینش را
هر کس که رویِ طفل را میدید
کفاره بر پیراهنش می دوخت
شیخی دعا را بی اثر می دید
مادر میانِ طعنه ها می سوخت
هر شب میانِ بند قنداقش
یک مشت نفرین ناگهان می مُرد
سهمش ز پستان های مادر را
همسایه ای با کاسه اش می برد
تاریکی و نحسی نمادش بود
گفتند او همزاد گرگینه ست
در سینه اش جای حیای و شرم
خروار ها بی عاری و کینه ست
من میشنیدم از زنان پیر
او جغد شومی در دو چشمش هست
ابلیس با آن یال و کوپالش
از کاسه چشمان او شد مست
تنها ترین همزاد شیطانم
از کودکی این داغ با من بود
از چشم من جرمی سرازیر است
جرمی که نام دیگرش زن بود
آذر شروعِ مردنم بوده
مادر مرا زایید و من مردم
من این جسد را با کتک هر شب
تا مرز ِ گور تخت می بردم
مردی درونم نشئه مرگ ست
در آستینش بخت بد دارد
باید بساز او برقصم چون
زن بودنم حکم ابد دارد
بر پیکرم پیچیده این پاپوش
قد می کشد بر گیس کم پشتم
دست زبان الکنم خشکید
فریادرا در نطفه اش کشتم
نه ماه در بطن رحم گفتم :
« من نطفه ام باید پسر باشد
گفتند : « ساکت .. هیس .. شرمت باد
دختر نباید خیره سر باشد »
مادر مرا قی کرد بر تقویم
گندیده این تقدیر لاکردار
من حضرت بدنامی و دردم
پیغمبری از تیره ی اشرار
آذر شروع مردنم بوده
مادر مرا زایید و من مردم
من این جسد را با کتک هر شب
تا مرز گورِ تخت می بردم
بعد از سی و اندی خزان دیدن
فهمیده ام دنیا چه نامردی ست
نامش زنانه ، هیبتش چون مرد
با جنس زن کارش فقط سردی ست
گندم درون سینه می گندد
نان دلم را کرکسی خورده
از ترکه ی دنیا کتک خوردم
زیبایی ام را یک شبح برده
مردی درونم نشئه ی درد است
در آستینش بخت بد دارد
با ساز او باید برقصم چون
« زن » بودنم حکم ابد دارد
بعد از سی و اندی خزان دیدن
متروکه ای در من به جا مانده
در فکر آبادی نبودم چون
« لیلا » مرا از باطنش رانده
بطن چپم در گیر پاییز است
از قعر من بیرون بکش دی را
مِهر از جبین ِ روح من در رفت
آذر بنوش از خمره ام می را
از این سجل عمرم گذر کرده
پیری به روی شانه ام لم داد
من عمر و روحم را به او دادم
او جای خوشبختی به من غم داد
با این همه تبعیض و نامردی
« زن » بودنم را دوست خواهم داشت
هر چند کامل نیستم اما
« من » بودنم را دوست خواهم داشت
همه بانوان ایران زمین
موفق باشید .