سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        آزاده

        شعری از

        مشکوة توکل

        از دفتر شکوه ها نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲ ۱۲:۱۸ شماره ثبت ۱۲۶۲۹
          بازدید : ۱۱۷۷   |    نظرات : ۳۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مشکوة توکل

        صبح است و درون خانه ما
        از پنج نفر یکی است بیدار
        آری پدرم که مرد کار است
        از صبح سپید تا شب تار

        هر روز برای لقمه ای نان
        قبل از همه می رود ز خانه
        تا ناظر دست ما نباشد
        دستان زیاد و سفره خالی

        ای وای نگفته ام کی ام من
        شرمنده

        اسم من آزاده
        موی من خرمایی

        وای گفتم خرما
        دهنم آب افتاد

        سن من سن بلوغ
        بچه اول مام و پدرم
        خوا هری هم دارم
        یک برادر دارم
        می رود مدرسه کودکی ام
        درس بابا نان داد

        تا که من یادم هست
        همه جا نکبت بود
        خانه مان و مدرسه مان
        دوستمان

        سفره مان خالی بود
        دستهامان بسیار

        پدرم کارگر نانوایی است
        جای شکرش باقی است
        لا اقل نان داریم

        تا که من یادم هست
        گاه ماهی یک بار
        او مرا بوسیده است
        آنچه از بوسه او یادم هست
        اثر سوزن ریش
        بوی سم سیگار

        بهترین دلخوشیم
        رادیو یک موجی است
        که یکی داد به من
        در ازای ..... !!!!
        بگذر!!!!!

        تا که من دلگیرم
        او مرا دمساز است
        یا دم آمد قبلا

        " گفته بود از بوسنی ...................((رادیو))
        این برادرها و خواهران دینی
        هان مسلمان هستند
        ما مسلمان هستیم
        دینشان گردن ماست "

        باز هم شرمنده
        باز از مرحله پرت افتادم
        داشتم می گفتم
        خانه مان ، خانه که نه
        یک اتاق رهنی است
        من نمی دانم چند
        در حیاتش حوضی است
        شیر آبی آنجاست
        دور تا دور اتاق
        در اتاق بغلی
        پسری شیطان هست
        نه !
        خود شیطان است
        هرزه و خیره و چشمش نا پاک
        نشئه از بنگ و حشیش و تریاک
        بگذریم
        گفتنش آسان نیست
        یک مبالی هم هست
        آن طرف کنج حیاط
        که برای قضای حاجت
        در صفی از زن و مرد
        صبح ها می ایستیم
        از جهاتی این هم
        عین تمرین دموکراسی هست

        باز دلگیر شدم
        همدمم باز کجاست
        شانس من اخبار است

        " در فلسطین امروز
        شیخ حسن باز ترور گردیده
        جان سالم در برد
        دو نفر هم دیروز
        کشته با تیر شدند
        هان مسلمان هستند
        ما مسلمان هستیم
        دینشان گردن ماست "
        "
        باز معذور بدار
        باز پرت افتادم
        مادرم رخت کسان می شوید
        جامه ی پاک خودش هم به نگاه آلودست
        نگه خیره مردان پلید
        او جوان است هنوز
        گرد پیری به رخش ننشسته
        پشت او گشته کمان
        تا به یادش هستم
        خاطرم آزردست

        باز دلگیر شدم
        رادیو محض خدا
        بنواز آهنگی

        " امروز عراق صحنه درگیری است
        بصره و در اربیل
        کوفه و کرب و بلا
        کشته ها بسیارند
        هان مسلمان هستند
        ما مسلمان هستیم
        دینشان گردن ماست "

        وای بس کن دیگر
        پاک از یادم رفت
        چه می گفتم من
        هان
        امروز که خواهرم ترانه
        وحشت زده و پریش احوال
        در گوش دلم یواشکی گفت :
        "دیشب که به خواب ناز بودم
        وز بهر قضا پریدم از خواب
        دست پدرم به قصد کشتن
        بر گردن مادرم فشرده
        وز بهر خلاص دست و پا زد
        افسوس نبرد کاری از پیش
        وقتی نفسش شماره افتاد
        از کشتن مام منصرف گشت "
        ای وای کجاست مام اکنون
        خجلت زده گفتم اوست حمام !!!

        باری تو مشو پریش احوال
        بهر تو به خواجه میزنم فال
        بردار بیار رادیو را
        کز یاد برم غم زمانه
        چون گوش دهم دوباره می گفت

        " از سوریه و دمشق و لبنان
        از کابل و قند هار و افغان
        هان مسلمان هستند
        ما مسلمان هستیم
        دینشان گردن ماست

         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7