پنجشنبه ۲۲ آذر
مهر مهوش ۱۲
ارسال شده توسط طوبی آهنگران در تاریخ : شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۰۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۴۲ | نظرات : ۰
|
|
مهوش که مادرش را صدا زد و زیبا از پیش م رفت به شکی افتادم انگار چیزی در دلم داشت جوانه می زد چیزی می خواهد در دل من جا مهر نیا را بگبرد در دلم آشوب بود که صدای بال پرند ه ای فکر را به خودش جزب کرد گفتم توای دوست عزیز تا حال کجا بودی بسیار دلتنگ شما بودم
گفت در دهر در حال گشت زنی بودم از بالا زندگی مردم را تما شا می کردم تو از مردم چه می دانی گفت بیشتر از خودشان بعد گفت این را بدان که همه جاجایگاه حضور خداوند است و زندگی همه را رسد می کند گفتم شما خیلی ا
از دانستن می بالیگفتم باد او را امتهان کنم و رویش را کم کنم گفتم از نظر تو زندگی یعنی چه
گفت زندگی یعنی زنده بودن انسانها
گفتم دنیا فانی است یعنی چه
گفت زندگی سفی و عبس نیست
گفتم زندگی روی خوش ندارد به هیچ کس
گفت این از هوس و آرزوهای شماست
گفتم پس چرا پر پر می شوند نبلو فران
گفت از کیه و خود خواهی مردماست
گفنم علت تیغ گل و بدن نازک پروانه کجاست
گفت این رنج و بیداد گری طریق عیب شماست
گفتم غم و شادی در زندگی یعنی چه
گفت این به اندازه عقل و اندیشه شماست
گفتم شنیدم زندگی بهتر هدیه است نظر تو چیست
گفت به اندازه طریقت استفاده از نفس و هوسست
گفتم زندگی در هر حال رنج است و غم
گفت این از اشتباه و بر داشت شماست
گفتم زندگی قلف سیاهی دارد که بسته دل هرکس
گفت پایداری می شکند هر قفل را و زمان می برد هر غم را
گفتم عاقبت دلهای شکسته چیست
گفت گفت به خورشید نظار ه کید و از گرمی آن دل گرم شوید
گفتم تازیانه خوردن در نور خورشید دلیلش چیست
گفت گفت این نان حلال و بدن کارگرست
گفتم کوله بار عمر را در چه می بینی
گفت از چین چوروک در پیشانی پدرم
گفتم ما می گوییم زندگی چون پژواک کوه می ماند
گفت بله در زندگی هر چه بدهی پس خواهی گرفت
گفتم مثل است که زندگی با شک می شکند
گفت این بد گمانی از رفیق و همسر است
گفتم ما زندگی را دفتر نقاشی میدانیم
گفت بله می شود به هر رنگ دل خوا زندگی کرد
گفتم زندگی برای ما ماندنی نیست
گفت بله هر لحظه از دست دادنی است
گفتم تسلیم در زندگی باختن است
گفت بله اگر شاخ زندگی را نشکنی اوتو را می شکند
گفتم پایه هر زندگی از چیست
گفت بر سه است حقیقت دوستی راستی
گفتم اسرار صواب در زدگی چیست
گفت یکاست صداقت
گفتم چهار سوی زندگی چهار چراغ یعنی چه
گفت اخاق :-) گذشت افتادگی :-) بخشش
گفتم کسی از فردای زندگی نمی دانداین یعنی چه
گفت این از اسرار در زندگی کسی نمی داند
گفتم آخر هر زندگی به چیست
گفت خاکستر ی از آتش عمر من وتو
گفتم من تسلمم به تو
گفت نه من نه تو ونه هیچکس از راز زندگی می داند
زندگی پیچید تر از این است که من و تو چیزی بدانیم
ولی می دانم که خداوند دنیارا به عدل آفرید ه است
همه نا عدالتی از بشر است
بیا به زیبایی به زندگی نگاه کن
و گفت من باید بروم من هم به زیبای ها و زیبا فکر می کردم ادامه دارد
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۹۹۴۵ در تاریخ شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۳:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید