سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 21 آذر 1403
    11 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 11 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۱ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستان بابای چشم خونی
        ارسال شده توسط

        منصور دادمند

        در تاریخ : پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۴۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۵۵ | نظرات : ۴

        میشکنم سایه های سکوت با خنده ای به سختی روزگار نفسهایم با سرفه هایی که بر می خیزد از ریه شیمیای ایم میشود با من بهمراه این فریادهای من این همدم و هم راز من میدوزند خاطره ای بر نگاه های اشک آلود که  خیزیده از درد بر گیجگاهم که تیری ربود نور یک چشمم باز چشمانم میشود پر خون  باز باید نقاب بر سر کشم تا نبیند دخترم  انگشتهای کوچیک دخترم  انگشتهای من را  که بر تخت افتاده ام لمس میکنه و می خواند مرا به بازی به دودیدن  به خندیدن نقاب از رو بر میدارم ملافه کنار میزنم به دخترم میگم ببین بابا باز چشمهاش خونی شده باز شیطون شدم میخوام الان بگیرمت  لپهاتو گاز گاز کنم دخترم می خنده و باز خندهاش خانه  را پرآز شادی میکنه و به همسرم میگه مامان ببین بابا باز شیطون شده بگو منو نخوره و..به دنبال دخترم میدوم  همسرم میخنده و بعد میبینم اشکی میریزه نمیدنم از خنده هست یا درد های من  دخترم را میگیرم و چند تا ماچش میکنم  دخترم میگه بابا نمی خوام شیطون بشی میگم چرا میگه اخه شیطون میره جهنم نمی خام تو بری جهنم سرفهام شدید شده نمی تونم جواب دختر کوچیکم بده میرم ماسکم میزارم روی صورتم بعد از مدتی که حالم خوب میشه چشمهایم رنگ خونی اش از بین  میره میروم پیش دخترم که  ماماش  بهش گفته اینقدر بابا را  وقتی چشمهاش خونیه  نه دوان به دخترم میگم ببین بابا دیگه چشمهاش خونی نیست  و دیگه شیطون نیستم بیا بریم پارک دختر وخانومم  از ته دل با هم میخندندو با هم...

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۳۰۶ در تاریخ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۴۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۴ شاعر این مطلب را خوانده اند

        علی رفیعی

        ،

        رضا سلطان

        ،

        اهورا (دل سوخته)

        ،

        منصور دادمند

        نقدها و نظرات
        علی رفیــــعی وردنجانی
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۵۴
        سلام و درود استاد گرامی
        دلنوشته ای سرشار از احساس و غمگین
        در پناه خداوند منان تندرست و سلامت و موید باشید
        آمین یا رب العالمین خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1