این نوشته مخاطب خاص دارد!
با هزاران آرزو آمدی و بهار دستانت را به دستانم دادی
در این مدت نمیدانم خوبی هایت بیشتر بود یا بدی هایت !
در شب هایت گاهی اشک ریختم
و در روزهایت گاهی شاد
با تو هستم
تویی که در تمام لحظه ها با من بودی در گرمترین زمان و سردترین آن
تویی که آغوشت را برایم باز کردی و در غم ها و شادی ها کنارم بودی
گاهی سخن می گفتی و گاهی سکوت میکردی
چه شده اکنون دیگر نمی خواهی کنارم باشی
میخواهی از من خداحافظی کنی؟
من که در بدترین شرایط تو را تحمل کردم پس چرا رهایم میکنی
می خواهی بگویی دیگر تحمل ماندن نداری؟
آری من تو را مانند سالهای قبل بی وفا یافتم گذرا و کوتاه
اکنون به خداحافظیت نزدیک شدی با یک چمدان خاطره تو را راهی سفر میکنم
و آغوش خود را به روی مسافری دیگر باز میکنم
ای روزهای پرخاطره چه زود رد می شوید
و اکنون پنجره اتاقم را به روی روزهای نادیده باز می کنید
برو به سلامت که تو را در قلبم جای میدهم
و به سال نود و هفت سلام میکنم خوش آمدی سال نود و هفت
🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹