سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        اینه
        ارسال شده توسط

        مسعود کاویانی

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵ ۱۱:۲۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۴۷ | نظرات : ۲

        اینه
        ------------------
        در اتاقم نشسته ام ارام تنها صبور ناگهان در اتاق زده میشود من که حوصله بلند شده ندارم اجازه ورود میدهم اما در دوباره زده میشود من با اکراه از جایم بلند میشوم در را باز کنم اما هرچه به دستگیره فشار می اورم در باز نمیشود میز تحریر اتاقم را به سمت در میکشم از شیشه در به بیرون نگاه میکنم از منظره ای که مشاهده میکنم خشکم میزند انطرف شیشه اتاقی دقیقا شبیه اتاق من قرار دارد دقیقا خود من کنج دیوار نشسته و کتاب میخوام با فریاد او را صدا میزنم اما سرش را بلند میکند متوجه من میشود اما انگار مرا ندیده یا برایش عادیست سرش را به مطالعه گرم میکند در اطراف اتاق جستجو میکنم در اتاق انطرف شیشه چهار در وجود دارد هر یک از درها دقیقا شبیه در اتاق من است و همگی به اتاق های بعدی راه دارد فرد شبیه من از جایش بر میخیزد در را باز میکند و در یک ان من چهره او رو میبینم اون خود من است اما عجیب است ساعت مچی او در دست راستش بسته شده در یک ان دست روی بدنم میگذارد و من انگار از حرارت عجیبی در حال سوختن هستم از هوش میرم وقتی به هوش می ایم در اتاق انطورف شیشه هستم اما از فرد شبیه من خبری نیست در اتاق یک رایانه لوحی قرار دارد که روی ان یک نقشه قرار دارد انطور که من متوجه میشوم این اتاق ها با هم ارتباط دارند هر اتاق به چهر اتاق دیگر راه دارد روی نقشه چیزی که دلربایی میکندد گزینه خروج است خروج در انتهای نقشه قرار دارد من در ابتدای ان هستم هر لحظه که میگزرد اتاق ها به صورت هوشمند در حال چرخش هست یعنی اگر من در نقطه الف باشم و نقطه خروج در ت باشد در ت داعما در حال تغییر مکان است در اتاق جز رایانه لوحی هیچ چیز وجود ندارد من نه احساس گرسنگی دار نه خستگی نه هیچ حس دیگری من فقط به خروج ازین جا فکر میکم تمام در ها روزنه ای را در وسط خود دارد که وقتی به ان نگاه میکنم انگار در اتاق مجاور هستمتمام اتاق ها خالی هستند فقط رایانه لوحی در همه انها وجود دارد365 در برای خروج از این مسیر باید باز شود اکنون من در اول را باز کرده ام و به نقشه خروج دست یافته ام رایانه لوحی را لمس میکنم اما سیستم اثر انگشت ان مانع ورودم به بخش کنترل ان میشودرایانه لوحی داعما چرخش اتاقها رو نشان میدهد هماند مکعب روبیک اما در اینجا اتاقها به صورت هماهنگ در حال چرخش هستند ناگهان رایانه لوحی یک صفحه شمامل یک مکعب روبیک را نمایامن میکند من از ریاضی همیشه متنفر بودم اما اینجا چاره ای جز حل ان ندارم هر بار که در زمان داده شده شکست میخورم اتاق ها میچرخند سرانجام پس از ساعتها موفق به حال مکعب میشوم و در پشتی من باز شده و من وارد اتاق جدید میشوم در اتاق جدید نیز رایانه لوحی مکعب را نمایان کرده اتاق ها جوری به هم گره خورد اند که فرار از ان ها غیر ممکن به نظر میرسد از حل مکعب ناامید میشوم خود را به دست تقدیر میسپارم به خواب نمیروم چون حسی ندارم اما انقدر گزینه خروج رایانه برایم جذاب است که دوباره شروع به حل ان میکنم اکنون حل کرده ام و در دیگری برام باز شده 363 در دیگر خدایا این چه دردیست مگر امکان دارد گزینه خروج به ناگاه غیب مشود با عجله شروع به حل مکعب روبیک میکنم اما دیگر بی فایده است خروج دیگر غیر ممکن است به ناگاه در تمام اتاق ها شیشه ای میشود و در یک ان خودم را در تمامی اتاق ها میبینم که در حال حل مکعب هستم چنان فریاد میزنم که مادرم از صدای فریاد من در را میگشاد و چون مرا در اغوش میگیرد که گویی ده سال است مرا ندیده از جایم برمیخیزم و مکعب روبیک اتفاقم را که در مقابل اینه قرار دارد به بیرون پرتاب میکنم اکنون یک سال است که تلاش هایم برای حل ان بی نتیجه مانده و من هر روز به حل ان می اندیشم ارام به خواب میروم و به زندگی عادیم ادمه میدهم

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۶۳۴ در تاریخ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵ ۱۱:۲۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۵ ۱۳:۰۵
        خندانک خندانک خندانک
        سلام
        ممنونم پست خوبی بود خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵ ۱۹:۲۴
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        زان یار دلنوازم شکری ست با شکایت ااا گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت اااااااااااااا عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ ااا قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
        طاهره بختیاری

        تو آموختی و حالا نیز درسهایت را به دیگران آموز
        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1