آقای گاو
از خاطرات رئیس مدرسه را هنمائی .......
مثل هرروز کارم را شروع کردم حدود ساعت یازده دیدم یک آقائی بسیار آراسته ومتین جلوی دفتر ایستاده واجازه ورود میطلبد .
وقتیکه وارد دفتر شد سلام کرد سپس گفت اسم من گاواست وباخانم دبیر ..... کار فوری دارم گفتم بفرمائید بنشینید تا او را صدا کنم ؛ همین طور با خودم فکر میکردم که این چه اسمی انتخاب کرده ؛ گاهی میگفتم بد شنیدم ؛ زمانی میگفتم شاید این آقا اختلال حواس دارد لیکن از ظاهر او مشخص بود که بسیار انسان والا وبا شخصیت میباشد ؛ این قدر درک بالائی داشت وقتی که دید من خیلی روی او فکر میکنم ؛ گفت خانم دبیر .... کاملا مرا میشناسد .
به هر حال رفتم خانم دبیر .... صدا زدم وگفتم آقائی بنام گاو با شما کار دارد والان توی دفتر منتظر شمااست
خانم دبیر.... وارد دفتر شد وقتی که آقای گاو اورا دید ازجایش بلند شد وبا احترام خیلی زیاد با او احوالپرسی کرد وبعد گفت تعجب نکنید من از شما متشکرم که به شخصیت من آشنا بودی ومن پدر دانش آموز ..... که روز گذشته جنابعالی فرمودید به او گوساله وچون خودتان فرمودید به او گوساله پس بنده هم گاو هستم .
خانم دبیر.... خیلی جا خورد وحشت کرد ، آقای گاو گفت خانم من به شما حق میدهم چون دختر من مسلم مشکل انضباطی داشته ، و اگر شما با من درمیان میگذاشتید خیلی بهتر بود .
درآن لحظه که آقای گاو صحبت میکرد نه تنها ناراحت نبود بلکه خیلی بامحبت وازروی مهربانی صحبت میکرد خانم دبیر.... بیش از حد احساس شرمنده گی داشت
پس از چند لحظه صحبت کردن از ما خدا حافظی کرد هنگام خدا حافظی یک کارت به خانم دبیر.... داد وگفت اگر یک وقت کار داشتید که از من ساخته باشد با این شماره تماس بگیرید ؛ وقتی که آقای گاو رفت روی کارت که خواندیم دیدیم صاحب کارت فردی خیلی معروف فوق دکترای روانشناسی عضو هیئت علمی دانشگاه .... میباشد
این قضیه به قدری در من اثر گذاشته که به هیج وجه فراموش نمیکنم وهمیشه ازبزرگ منشی وبزرگواری این شخصیت یاد میکنم .وخانم دبیر... هم گفت تازنده هستم به هیچ کس اهانت نخواهم کرد ؛ آری این رفتار یک شخصیت پیمبر گونه میباشد چه میشود که همه یاد بگیریم والسلام