سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        قصه ی لحاف و شبی که تا صبح در سرما خوابیدم
        ارسال شده توسط

        احمد پناهنده

        در تاریخ : چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۱۵:۰۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۹۸ | نظرات : ۷


         
        قصه ی لحاف و شبی که تا صبح در سرما خوابیدم
         
        تا جایی که یادم هست و در خاطرم ثبت شده است، کلاس سوم ابتدایی بودم.
        جامعه فقیر بود و شهروندان جامعه فقیرتر
        تازه جامعه ی ارباب رعیتی ترَک خورده بود و جامعه ی بسته، روزنه ای به سوی آزاد شدن، باز کرده بود
        مردم در اکثریتشان تهدست بودند و قوت روزانه شان را به سختی کسب می کردند چه رسد به نیازمندی های دیگر که در الویت نبود
         
        القصه:
         
        ما سه برادر بودیم که به ترتیب یکسال با یکدیگر احتلاف سنی داشتیم
        و من کوچکترین بودم. یعنی دو سال از برادر بزرگتر و یکسال از برادر وسطی کوچکتر بودم
        یادم می آید خانه ای مستقل نداشتیم بلکه مستاجر بودیم و همگی در یک اتاق زندگی می کردیم
        یعنی ما سه برادر همراه یک خواهر و پدر و مادر در یک اتاق می خوابیدیم
        موقع خواب، مادرم سه تشک و سه لحاف پهن می کرد که یکی برای خودشان بود، یکی هم برای خواهرم و آن سومی برای ما سه برادرها
        در بهار و تابستان هیچ مشکلی نداشتیم. چون هوا دلچسب و سپس گرم بود و بویژه در تابستان اصلن نیازی نبود که از لحافی و تشکی استفاده کنیم. بلکه هرکدام جایی در ایوان خانه در هوای آزاد می خوابیدیم و لذت هم می بردیم
        اما در پائیز و زمستان که هوا به سمت سردی و سرد شدن پیش می رفت، مشکل ما شروع می شد
        به این معنی که ما سه برادر روی یک تشک و زیر یک لحاف می خوابیدیم
        و طبیعی بود که هم تشک و هم لحاف برای ما سه نفر ناکافی باشد
        یعنی دو نفری که در طرفین می خوابیدند، همیشه تا صبح با سرما در جدال بودند
         زیرا بر اثر کشیدن لحاف به این سو و آن سو، سبب می شد گاهی این برادر و گاهی آن برادر، نصف تنش یا تمامی تنش در سرما بماند و سرما بخورد.
        اما آن نفری که در وسط می خوابید، جایش گرم و نرم بود و مشکلی حس نمی کرد
        پس برای اینکه عدالت را بین خودمان تقسیم کنیم، با هم نشستیم و قراری گذاشتیم که هر شب به ترتیب جایمان را از سمت راست به سمت چپ عوض کنیم تا همگی بتوانیم، از مزایای ِ وسط خوابیدن بهره مند شویم.
        در یکی از این شب ها، نوبت به من رسید که در وسط بخوابم
        و آن شب من یک احساس خوبی داشتم. چون جایم مطمئن بود و می دانستم تا صبح از سرما محفوظ هستم
        اما هیچگاه به ذهن من و دهن برادران دیگر و حتا پدر و مادرمان نرسید که این لحاف عمری از آن گذشته است و بارها روکشش،  شسته شده و پنبه اش را ندّاف، ندّافی کرده است
        یعنی روکشش بر اثر شسته شدن و استفاده ی زیاد، نخ هایش پوسیده شده و مقاومت خودش را از دست داده است و می تواند بر اثر کشیده شدن، پاره شود
        بی توجه به این موضوع یا مشکل، شب را با هم رفتیم زیر لحاف
        من در وسط جایم امن بود اما آن دو در همان آغاز شروع کردند به کشیدن لحاف
        بطوریکه، لحاف گاهی به این سمت می رفت و گاهی به آن سمت
        من اما آرام ارام بی توجه به آنها و مشکلشان، خوابیدم
        اما هنگام پگاه یا سحر، متوجه شدم که از سرما می لرزم
        وقتی چشمان باز کردم، دیدم که من، بی لحاف در وسط مانده ام و آن دو برادر دیگر هر یک تکه ای از لحاف را که بر اثر کشیدن از وسط پاره و نصف شده بود، خودشان را پوشاندند و در خواب ناز بسر می برند
        یعنی وقتی که من در همان آغاز خوابیدن، خوابم برد این دو نفر در طرفین، اینقدر این لحاف را کشیدند، که لحاف از وسط پاره شد و به دو نیم تبدیل شد
        اینجا بود که با ذهن کودکانه خودم اندیشیدم که هیچ جایی امن نیست و می تواند همان اتفاق بیفتد که در تصور نمی آید
        بنابراین با این توضیحات من با اجازه شما، آن شب به سختی سرما خوردم که البته این سرماخوردگی من که کوچکتر هم بودم، سبب شد، پدرم برای هر کدام از ما یک لحاف و تشک تهیه کند
        یادش شاد و یاد
        احمد پناهنده( الف. لبخند لنگرودی
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۵۴۹ در تاریخ چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۱۵:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2