بررسی شعر و زندگی بیژن جلالی
زندگی
بیژن جلالی در آخرین شب آبان ماه سال ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد. پدر وی، ابراهیم جلالی بود و مادرش اشرفالملوک هدایتخانوادهی پدریاش در اصل تفرشی بودند. جد اعلای آنها میرزا علی مستوفی نام داشت. پدربزرگش شمسالدین جلالی (فطنالملک) بود. و در اواخر دورهی پهلوی اول در وزارت داخله و وزارت دارایی مناصب مهمی را بر عهده گرفت. خانوادهی مادری جلالی از خاندان قدیمی هدایت به شمار میرفتند. سرسلسهی این خاندان در دورهی قاجار، رضا قلی خان هدایت است. رگهی فرهنگی خاندان هدایت در یکی از پسران او تداوم یافت: نیرالملک، اعتضاد الملک، پدر عیسی، محمود وصادق هدایت فرزند نیرالملک بود.اعتضاد الملک ، پدر بزرگ مادری جلالی است.
زندگی مشترک پدر و مادر چندان دوامی نداشت. پدر که در آلمان کشاورزی خوانده بود، بیژن نزد پدر ماند. اما مهرداد، برادر کوچکتر با مادرش بزرگ شد. بیژن همراه پدر، در مأموریت اداریاش، مدتی در شمشک و سه سال در تبریز زیست. در این شهر، در مدرسههای رشدیه و فردوسی درس خواند. اندکی بعد به تهران آمد. سالهای دوم تا پنجم متوسطه را در رشتهی طبیعی ، در دبیرستان فیروز بهرام گذراند. سال ششم را دردبیرستان البرز سپری کرد. شاگرد مهدی مجتهدی،یدالله سحابی،رضا جودت،ذبیح الله صفا،محمود بهزاد،عبدالله شیبانی ومحمد حسین مشایخ فریدنی بود.
از سال ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۱ چندماهی در رشته فیزیک دانشگاه تهران و چندسالی در رشته علوم طبیعی دانشگاههای تولوز و پاریس درس خواند اما همهی آنها نیمهکاره ماند زیرا علاقه به شعر و ادب، مسائل فکری و ادبی و گشتوگذار آزاد در زمینههای فلسفه و هنر و ادبیات، او را از انضباط و نظم درسخواندن دور کرد. وی در بازگشت، در رشتهی زبان و ادبیات فرانسوی دانشگاه تهران تحصیل کرد و دورهی لیسانس را به پایان برد. عیسی سپهبدی، موسی بروخیم، خانم شیبانی، خانم پاکروان و خانم اندریو استادان این رشته بودند. درس ادبیات فارسی آنها هم بر عهدهی پرویز خانلری بود.
علاقه به شعر و ادب، فلسفه و عرفان، زندگی در محیط فرهنگی خاندان هدایت، گفتوگو با داییاش صادق هدایت و تأثیرپذیری از او و اقامت پنجسالهی دورهی جوانی در فرانسه، پیوندهایی میان جلالی و نوشتن به وجود آورد. او گاهی به فارسی و گاهی به فرانسوی مینوشت اما آنها را جدی نمیگرفت. اما پس از اینکه به ایران بازگشت و توانست با فراغ بیشتری بخواند و بیاندیشد و بنویسد، تأملهای شاعرانهاش نظم گرفت.
او از آغاز دههی ۴۰ این تأملها را به نشر سپرد. سرودههایش در مجموع با تلقی مثبت و گشادهرویانهای از اهل ادب معاصر روبهرو شد. هرچند شعرهایش همه سپید بود و به نسبت هم نسلانش تا حدی دیر به انتشار آنها پرداخت.
جلالیازدواج نکرد. زندگیاش در سکوت و با آرامش و تلألویی خاص ادامه داشت.
چند روزی پس از نیمه آذر ماه سال ۱۳۷۸ دچار سکته مغزی شد. اندکی بیش از یک ماه را در اغما گذراند و در روز آدینهی بیستوچهار دیماه همان سال در سن ۷۲ سالگی درگذشت.
آثار
«روزها»، «دل ما و جهان»، «رنگ آبها»، «آب و آفتاب»، «روزانهها» و نیز دو گزینهی اشعار: «بازی نور» و «دربارهی شعر» کتابهایی هستند که در زمان حیاتش به چاپ رسید. بعد از درگذشتش مجموعهی بسیار زیادی از اشعار او که تا آن زمان چاپ نشده بود همت برادرش مهرداد جلالی و انتشارات مروارید به چاپ رسید.
از آثار او است:
روزها.
دل ما و جهان.
رنگ آب ها.
درباره شعر.
آب و آفتاب، 1363، تهران: رز، 229 ص.
بازی نور، منتخب اشعار بیژن جلالی، انتخاب شاپور بنیاد، 1369، شیراز: نوید، 216 ص.
دیدارها، اشعار 1375 تا 1378، به کوشش برادرش مهرداد جلالی، تهران: مروارید، 1380، 302 ص.
روزانه ها، 1373، تهران: بیژن جلالی، 291 ص / چاپ دوم 1374.
شعر سکوت: گزیده شعرهای منتشر نشده سال های 1345 تا 1350، تدوین کامیار عابدی، 1381، تهران: مروارید، 378 ص.
نقش جهان: گزیده شعرهای 1372 تا 1375، 1381، تهران: مروارید، 577 ص.
درباره آثار او
شعرهایش همه سپید بود و به دلیل سادگی و زلالی با استقبال اهل ادب رو به رو شد:
جهان با من به زبان فارسی سخن می گوید
از این رو من به فارسی می نویسم
و عجیب است که جهان
همه زبان ها را می داند
و به زبان همه شاعران سخن می گوید
جلالی در زندگی شخصی خود شاعری بس فروتن بدون هیچ عرض اندامی به شمار می رفت، اشعار او نیز بازتاب زندگی او است که در آن ها هیچ واژه ناآشنا و کلمه قلمبه و سلمبه ای یافت نمی شود.
از میان شاعرانی که کوتاه سرودهاند٬ بیژن جلالی جایگاه ویژه و استثنایی دارد. جلالی را نمیتوان مانند شاعرانی چون م. آزاد٬ محمد زهری و منصور اوجی از شاخههای شعر نیمایی دانست. او شاعری ست که شعر را بیرون از تحولات فرهنگی و هنری ایران آغاز کرده و این مسیر را -شاید به دلیل نوع شخصیت و منش خویش- تا پایان عمر ادامه داده است.
به گفته او با اولین شاعری که آشنا می شود شارل بودلر ( 1867 – 1821) است. و با شعرهای دیگر شاعران مدرن فرانسه و سرانجام با "پل الوار" ( 1952 – 1895) که با او از نزدیک ارتباط مییابد.
جلالی اولین شعرهایش را به فرانسه نوشته اما به گفته خودش:
((من از کنار نیما رد شدم. چون وقتی میرفتم(به خارج ) نیما را نمیشناختم. وقتی برگشتم مقداری آشنایی با شعر فرانسه و دنیا و مسائل مربوطه داشتم و حقیقتش نمیتوانستم وزن نیمایی را در بیاورم. از رو میخواندم. بدون اینکه متوجه باشم این وزن دارد و احساس میکردم زبان مشکلی است و من را به هیچ جا نمیرساند. و سالها طول کشید تا به اهمیت نیما توجه بیشتری کردم))
بیژن جلالی از اولین دفتر شعر خود، «روزها» (1341) تا پایان عمر و در انبوه شعرهایش، هرچه سرود، ادامهی یک خط فکری کاملا مشخص، فردی و البته عمیق است. شعر او به تمام معنی، معناگرا است و ظاهرا بیفرم. اما فرم سادهی شعر او به خوبی بازتاب تفکر و نگاه یک سویهی او به معناست. معناهای ژرفی که ساده سروده شدهاند. و ساده بر کاغذ آمدهاند. و در یک کلام به نوعی سهل ممتنع دست یافتهاند:
((نوشتههای من ساده هستند و به فارسی معمولی نوشته شدهاند و میشود به راحتی آنها را خواند. این البته در اصل نباید خصوصیتی به شمار آید. چون به نظر من شعر باید ساده باشد؛ با بیانی مستقیم. ولی چون بسیاری از شعرهای نو را نمیتوان به راحتی خواند، سادگی و روانی شعر من در این شرایط میتواند خصوصیتی باشد. آنها طبیعی هستند. یعنی بر اثر ضرورتی واقعی به دنیا آمدهاند؛ نه به قصد به وجود آوردن اثری هنری))شعر جلالی قابل تقلید نیست؛ از بس ساده است. او شعرهای خود را بیشتر «نوشته» میخواند. هر چند جلالی شاعری است بسیار فروتن اما از جهاتی درست میگوید زیرا بسیاری از شعرهای او به شکلی آغاز میشوند که انگار شاعر قصد نوشتن نامهای دارد. اغلب با منطق نثر آغاز میکند اما به ناگاه در پایانبندی با شگردی که تنها محصول نبوغ ناخودآگاه شاعر است، کل متن به نفع شعری کامل، سامان مییابد:
من از دنیا عقبنشینی/ کردهام به حدود / ایران / و از ایران عقبنشینی / کردهام به حدود / تهران / و از تهران عقبنشینی / کردهام به حدود / دروس/ و در منزل خود نیز تا حدود / تخت خوابم / عقبنشینی کردهام
نقش جهان – صفحه 273
و در این عقبنشینی نهایی و حتا اختیاری پایان کار شاعری که عمری با تنهایی زیسته، پیرانه سر چه خواهد بود:
پایان خود را میدانم / که مرا در آب نومیدی / میشویند / و در خاک بی آرزویی / دفن میکنند / و به آسمان تنهایی / میسپارند
همان – ص 239
و این نگاه مستمر و وسواس آمیز شاعر به پایان راه، میباید حاصل حیرتی عرفانی باشد، البته نه از نوع عرفانی که در ادبیات کلاسیک ما هست:
نمیدانم جهان/ پشت نام خود / پنهان شده / یا با نام خود / طلوع کرده است
همان – ص 245
و به همین دلیل، او به معنای عمیق کلمه، انسانی بی نیاز است و هیچ نمیخواهد. و این نخواستن معنای زندگی اوست. اما میدانیم که. نبوغ او چنان است که ما را به پذیرش مرگ وا میدارد، اما در این میان آن چه برای شاعر در فاصلهی از مرگ تا مرگ باقی میماند گویی «زندگی» نیست. آن چه میماند «شعر» است و چنین شعری بیگمان عین زندگی شاعر:
مرگ روی صفحه کاغذ/ اتفاق میافتد / در شعر/ در فلسفه / برای مردن توی رختخواب / اتفاق میافتد / یا در یک گوشه و / کناری
و از این جهت برخی شعرهای جلالی «نوعی» هستند که من آن ها را «نو رباعی» مینامم. شعرهایی کوتاه که پس از عبور از مقدمات آن، تمام بار معنایی در پایانبندی تجلی مییابند. اما از سویی معتقدم شاعر هرگز خود به این شکل شعری توجه آمرانهای نداشته است.
عرفان ویژه او یک برجستگی دیگر نیز دارد؛ و آن اینکه هرگز به رابطه مرید و مراد نمیانجامد. او نه هرگز پیری دارد و نه هرگز مراد کسی خواهد شد؛ و به قدرت فردی به مفهومی که از منظر اجتماعی آن میدانیم نمیانجامد. البته این پرسش بنیادی نیز هست که اگر وجهی از تفکر عرفان ایرانی در رابطهی مرید و مراد تبلور و معنا مییابد، چگونه خواهد توانست انسان را درون جامعه، به مرتبهی انسان مستقل و حقوقی برساند؟
اما در کنار این مرگ آکاهی محض، شاعر، دلمشغولیهای دیگری نیز دارد: درختها، گلها، پرندگان و حشرات، سگها وگربهها. و اینها– البته – چیزهایی اندک و بیمقدار نیستند. شاعری که بخش عظیمی از حیات و موجودیت هستی را نادیده بگیرد، چگونه شاعریست! مگر میتوان در برابر طبیعت و آنچه درآمیخته با جان و تن اوست ساکت بماند و آنها را نبیند! اینکه جلالی به گربهها و گنجشکها عمیقا توجه میکند، بازتاب نوع عرفان او و نگاه عمیق او به هستی و حیات است. بی این حیوانات، حیات انسانی از معنا تهی خواهد بود؛ و این را شاعران بزرگ چه خوب دریافتهاند و به ما یادآوری میکنند که زندگی را در خود خلاصه نبینیم:
من میخواهم در پوست حیوانات
بخزم/ و دنیا را از چشم آنها / بنگرم/ شاید معنایی را بیابم / به وسعت اندوه خود
دیدارها – ص 165
و یا:
من در عالم نباتی هستم/ و کمی به عالم حیوانی / نزدیک شدهام / و تصادفا به زبان / آدمها/ حرف میزنم
همان - ص 276
حیوانات / مرگ را چه خوب میدانند / بی آن که از مرگ / حرفی بزنند
همان – ص 248
در نقدهایی که بر شعر جلالی نوشته شده، هرگز به عاشقانههای او توجهی نشده است. شاید دلیل آن توجه دایمی شاعر است به مرگ و شاید از این رو که عاشقانههای او نیز با مرگ در آمیختهاند، همبستر شدهاند. و مانند سکهای دو رو، یک سوی آن تصویر مرگ و سوی دیگرش نه نقش زندگی که تصویر عشق است. به دو نمونهی زیر توجه کنیم:
1
لبخند تو / چون زورقی طلایی / که بر دریای نیلی گذر میکند / از پیش چشمان خیرهی من / گذشت / و من یک باره زیبایی تو / و تنهایی خود را/ یافتم
شعر سکوت – ص 219
2
من و تو / آتشی افروختیم / تا خود را در / نور آن / بنگریم/ ولی آتش/ جهان ما را نیز/ سوخت / و انبوه سایهها/ به سوی ما/ آمدند/ و دورها/ دست به دست یکدیگر/ دادند/ و بالا رفتند/ اینک ای محبوب من/ ما بی جهان/ ماندهایم
دل ما و جهان – ص 26
جلالی از هایکوهای ژاپنی نیز تاثیراتی پذیرفته و این تاثیر البته نه تنها به تقلید نمیانجامد، بلکه به شعر او غنایی بیشتر میبخشد و در داد و ستد با هایکو به فضاهایی دست مییابد که مختص نگاه او به زندگی است:
آن چه از دست میرود / رفته است / همچنان میرود / چون برگ مردهای / بر آب
نقش جهان – ص 248
و شاید از این رو که او یک تفکر بنیادی را تکرار میکند، شعرهایش بینیاز از نامگذاری هستند. او هرگز بر شعرهایش نامی نگذاشت. درست بر خلاف منصور اوجی که معتقد است شعر بدون نام فــاقد ساختمان نهایی خود است، به زعم او نام شعر بخشی از شعر است که بی آن کامل نخواهد بود.(7)
اما اساسیترین مشکل جلالی نیز زاییدهی همین شکل یسیار سادهی آن است. پافشاری شاعر در بیان مستقیم و بیشائبه، بسیاری از شعرهای او را فاقد انسجام و یکدستی مینمایاند. از ویژگیهای شاعران برجسته – دستکم پیش از تفکر پست مدرنیسم – یکی هم این است که افزون بر دستگاه پیوسته و منسجم، در ساختار بیرونی شعر نیز به انسجام کلامی و قدرت شگرف آن دست مییابند. از همین رو شعر آنان هیچ دخل و تصرفی بر نمیتابد و بیگمان به همین دلیل است که مثلا در دیوان حافظ غزلهای یکدست، بسیار فراوانتر از دیوان غزلیات شمس یافت میشود.
به این معنا که به سادگی میتوان ابیاتی از غزلیات شمس را حذف و حتا بسیاری از غزلهای او را. از این رو خواندن غزلیات مولوی در یک کتاب گزیده بسیار جذابتر از خواندن تمام غزلهای اوست. اما در غزل حافظ این ویژگی به حداقل ممکن رسیده و انتخاب گزینهای از غزلیات او بسیار دشوارتر.
به این نمونهها توجه کنیم:
ریشه کندهای هستم / در انتهای ساقه / که نه راه به خاک دارم / و نه راه به خورشید
نقش جهان- ص 182
که سطر دوم آن "حشو" است و به راحتی قابل حذف، بیآنکه به شعر او آسیبی وارد آید.
گاه شعر جلالی به زبان محاوره و لحن عامیانه نزدیک میشود که گویی شاعر به هنگام سرایش، هیچگونه توجهی به کار خویش نداشته است:
کاش آسمان / در دیگر داشت / و مرا/ به فضای دیگری / دسترسی بود
شعر سکوت – ص 189
در شعر بالا کلمه "در" دقیقا از زبان محاوره وارد شعر شده و به ساختمان شعر آسیب رسانده است. به سادگی با تبدیل آن به "دری" شعر کوتاه جلالی در فضای منسجمی قرار میگیرد؛ به ویژه که با کلمهی "دیگری" در سطر چهارم، طنین زیبایی خواهد یافت.
اما جلالی – بی تردید – یکی از مهمترین شاعران شعر کوتاه و یکی از برجستهترین شاعران معاصر
***
هنگامی که بیژن جلالی در آغاز دهه ی 1340 نخستین دفتر از تاملاتش را منتشر کرد. همه ی امکانات زبان را جز معنا و خود "زبان" به فراموشی و نادیده گرفتن سپرده بود. و در این فراموشی و نادیده گرفتن چنان سادگی زیبا و رشک آوری تز سروده هایش بیرون می تراوید که در همان آغاز بسیاری از چشم ها و ذهن ها را به خود خیره کرد.
جلالی در "روزها" با اندیشه یی اشراقی به جهان می نگریست. هنوز هم می نگرد. او پس از "روزها" نیز، تاملات ِ شاعرانه اش را که همه انعکاس یک احساس عمیق فردی در مقابل زندگی، آن هم زندگی رد کلیت خویش است، ادامه داد.
"درباره ی شعر" راز و نیازی است با شعر، حکایت هایی است با شعر و راه هایی که با شعر پیموده شده است. زندگی و شعر در تامل های جلالی یکی شده اند. زندگی همان شعر شده است. یا جزیی از شعر و شاعر جهان معنا را با فروتنی از کهن به نو آورده است. و جهان ِ شعر تازه شده است. شاعر از نردبان کلمه ها پایین آمده است و راه را یافته است و بی ادعا هم یافته است.
شاعر در این شعرها گوشه های نزیسته ی شاعران را گفته است. آنها را با شعر گزارده است. و زبان را تنها به خاطر آن که زبان است، در نوریده است. و تنها "ساقه ی سبز معنا" مانده است. به کلمه ها آموخته است که می توان از شعر گفت و شعر گفت و همه را جز از ستایش گام های شعر نگفت. این، حس شاعرانه است که به ما شعر را می آموزاند و به درستی و زیبایی هم می آموزاند. که سهمگین تر و فروزان تر از شعر وجود ندارد. و با این معناست که همواره بر این وسوسه می شویم تا جلالی را رازانگیزترین و معنا برانگیزترین شاعرِ معاصر ایران بدانیم.
جایزه بیژن جلالی
بنیاد جلالی هر ساله جایزه ای را به نام و یاد بیژن جلالی به پژوهشگران ادبی تقدیم می کند. بهاء الدین خرمشاهی، سیمین بهبهانی، فرخ امیریار، صفدر تقی زاده، دکتر احمد جلیلی، کامران فانی و دکتر جواد مجابی هیات داوران این جایزه ادبی هستند.
نمونه اشعارش
در چه ساعت و چه روزی
شعر گفته ام
و کتابهایم را در کدام سال
چاپ کرده ام
هیچکدام را به خاطر
ندارم
*************
1)
مرگ می آید
با دستی چشم های ما را
می پوشاند
و با دستی میوه خورشید را
می چیند.
2)
بر مرگ خود
گریستن
شگفت می آورد
ولی کیست
که دیروز را
به یاد نیاورده باشد
و از نبودن خود
اندوهگین نمانده
باشد.
3)
در آیینه مرگ
یک بار دیگر خود را بنگریم
پیش از آن که مرگ
ما را دریابد
و با تصویر خود در آینه
یکی شویم.
منابع:
2-دانشنامه آزاد ویکی پدیا
3-نگاه نو، ش 55، بهمن 1381، ص 63.
4-ادبیات معاصر ایران، سیدحسن امین، تهران: دایره المعارف ایرانشناسی، چاپ اول 1384، ص 381 تا 382.
5-بزرگداشت سومین سال درگذشت بیژن جلالی در رستوران سورن تهران.
6-کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش27، ص60.
7-شناختی تازه از بیژن جلالی و اشعار او –زاد هوش محمدرضا
8-از مصاحبه با دیوید لی من، اکتبر 1977 – برگردان: دکتر رضا پرهیزگار)
9-زندگی و شعر بیژن جلالی- عابدی کامیار
: مقدمه ی مجموعه شعر دیدارها "بیژن جلالی"/ انتشارات مروارید/ 1380 صص5-7 و 11-12 10-
11-نگاهی به جهان شاعرانهی بیژن جلالی
نوذری-سیروس