سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        حزن عاشق از چیست؟
        ارسال شده توسط

        داود عزتی راد

        در تاریخ : شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۲۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۶۹ | نظرات : ۴

        سه بلبل ؛ یکی محزون و دگران آوازخان.
        یک از دو دگری را گفت :این چرا محزون است؟
        گفت چه دانم : لابد عاشق است .
        - پس چرا غمگین است؟ عشق مگر غم دارد؟
        گفت : چه دانم، شاید بدان است که به وصال معشوق نرسیده.
        - نچ ، عاشق را عشق معشوق بس است ، عاشق خود عشق ، جزء ز کل معشوق است .
        گفت : چه دانم ، شاید بدان است که فراق معشوق بر عشق وی سایه افکنده و از این روی ردای حزن بر سر گرفته .
        - نچ ؛ عشق معشوق مهر دل است و فراق این دو ممکن نباشد .
        گفت : چه دانم ، شاید بدان است که کوردلان سنگ در دل ، قوّه و توان درک عشق وی را ندارند .
        - نچ ؛ آخر عاشق را درک کوردلان سنگ در دل چه کار آید . مگر نه آنکه عاشق جز سیرت و صورت معشوق کس نبیند و جز نام وی نام نشود؟
        گفت : چه دانم ، شاید عاشق در راه رسیدن به معشوق مبتلا به دشواری است و این باشد علت غم و اندوهش .
        - نچ ؛ این نیز ممکن نباشد ، چرا که هر چه ابتلا به سختی ها فزون تر و موانع رفیعتر ، شکر وصال شیرین تر .
        گفت : آه ، چه دانم ، دگر باز ماندم از دریافتن ، لختی تو بیندیش و بازگو دلیل این حزن و اندوه را . آخر این چیست ؟ این کیست ؟ که چراغ افکنده بر سیرت و صورت وی .
        آن دگر گفت : صبر کن ، اندکی صبر کن که یافتم، یافتم ، قسم به آنکه دلم در نبودش مشکین چادری بر سر افکنده یافتم . ترس است آفریدگار این حزائن .
        گفت : آخر ترس از چه ؟ مگر چه دارد این معشوق که هر چه دارد زیبائیست .
        - ترس عاشق که از معشوق نیست  ، ترس وی از خویشتن است ، ترس از آن است که توان حصول خواسته های معشوق را نداشته باشد . ترس از آن است که معشوق را دل آزرده و رنجور کند ، ترس از بی پناهی از پناه دل معشوق است .
        گفت : آری راست می گویی ، دلی که بی پناه از پناه دل معشوق است ، کمین کنندگانش زیاد و هلاک کنندگانش فزون تر .
        - نچ ؛ باز دلم رضا نمی دهد ، آخر این عشق زمین ، چنین بها ندارد .
        گفت : راست گفتی ؛ عشق زمین بها چنین ندارد ، لیکن اگر نتوان تاوان عشق زمین داد ، تاوان عشق آسمان چگونه توان داد ؟
        - پس سخن چنین آید که چون عاشق در گذر از فرش به عرش است  ، چنین محزون است .
        گفت : آری ؛ در نظر چنین آید و در سخن چنان ، امّا بازهم ا... اعلم .

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۶۰۰ در تاریخ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۲۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3