جمعه ۲ آذر
آن پیرزن که بود
ارسال شده توسط بهنام مرادی ( بهی ) در تاریخ : دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۰۰:۵۵
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۰۱ | نظرات : ۶
|
|
مدتی بود که بیکار بودم و این ماجرا منو بد جوری عذاب میداد آنروزی که پیرزن را سوار کردم همه چیز برایم رنگ دیگری گرفت او را تا مسافتی که گفت رساندم و هر چه اصرار کردم که بگو تا شما را دم درب منزلت پیاده کنم قبول نکرد فقط موقعی که میخواست پیاده شود چند بار گفت انشااله خدا بهت هر چه میخواهی بدهد و رفت که رفت . فردای آنروز به طور باور نکردنی مشکل اصلی من حل شد و تا به امروز هم الحمدالله مشکلی برایم پیش نیامده و به یاد آن ضرب المثل قدیمی افتادم که میگویند از هر دستی بدهی از همان دست میگیری .
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۳۸۶۹ در تاریخ دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۰۰:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.