سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        شعر و خاطره ی شتر و شترمرغ!!
        ارسال شده توسط

        ابوالقاسم افخمی اردکانی(واحد)

        در تاریخ : جمعه ۷ فروردين ۱۳۹۴ ۰۲:۲۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۵۲ | نظرات : ۹

        سلام دوستان عزیز!
        یکی دوجا که به درخواست جمعی، خاطره تعرف کرده ام دریافته ام که گویا خاطراتم بیشتر از اشعارم طرفدار داره!
        من هم که دلم لک زده برا طرفدار!! تصمیم گرفتم این خاطره ی بکر را که اتّفاقاً با شعر هم همراه است براتون بنویسم. امیدوارم به کسی بر نخوره!
        البته به اونائی که باید بر بخوره که بر نمی خوره! این را هم بگم که اکثریت خدمتگزاران کشوری و لشکری و کارمندان شریف این مرز و بوم، خالصانه برای آسایش این مردم نجیب، زحمت می کشند وبه خاطر عملکرد انگشت شماری ریاکارِ غافل و جاهل، از دوست و دشمن زخم می خورند و به روی خودشان نمی آورند.
         
        و امّا شعر و خاطره:
         
        .... راستی این تلفن موبایـ.... ببخشید! این دورگوی همراه! چه مزایا وچه معایبی که نداره...! مخصوصاً وقتی خر توخـ.....ببخشید! خط رو خط می افته....!
        چند یا چندین سال پیش، یک شب خسته و کوفته ازیک روز کار و بارِ مدامِ صبح تا شب،سوار بر خودرو فول آپشن پرایدو! داشتم بر می گشتم منزل که ناگهان این از همه جا باخبرِ از خدا بی خبر، بنای بی تابی گذاشت!
        من هم که عادت بدی داشتم! منطقم این بود که اگه کسی زنگ می زنه لابد یه کاری داره یا مشکلی براش پیش اومده و کمک می خواد! پس چه شماره رو بشناسی و چه نشناسی وظیفه داری گوشی رو برداری!
        گوشی رو برداشتم و تا اومدم بگم سلامـ.....! صدایی عصبانی گفت:
        سلام و زهر مار! سلام و.... حاجی! به خدا قسم دیگه جونم به لب رسیده. این دفعه دیگه آبروتو می برم ....
        تا اومدم بگم با کی کارداری؟... ادامه داد:
        آخه تو آدمی؟!!! این همه از من حقّ و حساب گرفتی..... این همه...... این همه..... چرا منو سرِکار گذاشتی؟!!! اگه عرضه شو نداشتی چرا......؟ ببین! این آخرین باریه که بهت زنگ می زنم.....! ازت مدرک دارم که چقدر ازمن رشوه گرفتی...! می دونم باهات چیکارکنم!... گُل.گُل.گُل.... گلگلگلگل....!!!  (گل به روی همتون!)
        دوباره اومدم بگم بابا اشتباه گرفتی یا خر تو خـ... ببخشید! خط رو خط افتاده ولی امان نداد وادامه داد:
        می دونی چقدر به من ضرر زدی؟! من اینقدرکه به تو نمک به حروم پول دادم، صد و خورده ای هم شتر مرغ! خریدم فقط به امید اینکه اون .... هکتار زمین دشتِ ... رو تصرّف کنم مگه نگفتی برام مجوّزمی گیری....؟ الو...الو... قطع شد.....
         
                                                 * * *
        حالم بد شد و از عصبانیت نزدیک بود بزنم به پشت ماشین جلوئی... 
        فیلم "آواز گنجشکها" ی مجید مجیدی تو ذهنم تداعی شد تا رسیدم به اونجائی که اون شخصیت کذائی فیلم که توی ترافیک تهران پشت سر اون موتور سوار، نشسته بود و با تلفن موبایــ... ببخشید! دور گوی همراه!  میگفت :
        .....من الان نایب الزّیاره ی شما مشهد هستم......
        بعدش هم حالم به هم خورد وابیات ذیل را بالبداهه قِی! کردم... امیدوارم حال شما به هم نخوره! :
         
        چه کســی گفت که من دین دارم؟             
                      هر که دین داشت نگفت این دارم
        شتــر و مـرغ  به هم  پیـوسـتنــد              
                      صــد شتــرمرغ ، ورامیــن دارم
        شتــر و مرغ ، کسی دیگر داشت              
                      من فقـــط فضلــه و سرگیـن دارم
        حاجــی آن بود که دیروز برفـت          
                     عکس او گوشه ی خورجین دارم
        چشم من روشن از این حاجی ها              
                     که درایـــن قصّـــه نمـادیــن دارم
         
        به یاد این شعرشیخ اجل سعدی افتادم:
         
        حاجی تو نیستی شتراست ازبرای آنک
        بیچــاره خار می خـورد و بارمی برد
         
        یادم آومد که یه روزقبل ازعملیات، می خواستند دوزار صنّار کمک هزینه بِدَن به اون حاجیا که بفرستن برا زن و بچّه شون! هیچکی نرفت بگیره!
        به یاد شهید باکری و باقری و همّت و زین الدین ووو...افتادم... گریه... گریه....گریه...
        نمی دونم کِی و چه جوری رسیدم خونه.......!
        عزّت مستدام!
        null

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۸۲۰ در تاریخ جمعه ۷ فروردين ۱۳۹۴ ۰۲:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0