می گویند :
« یک دیوانه سنگی به چاه می اندازد که هزار عاقل نمی توانند آن را از چاه بیرون بیاورند ! »
به اطرافتان نگاهی بیاندازید ! .
پس ، علم هزار عاقل ممکن است پاسخگوی هنر !!! یک دیوانه نباشد . اینجاست که می گویند نه تنها شعر ، بلکه به طور کلٌی هنر به دونوع تقسیم می شود : سازنده - تخریبی .
قریب به پنجاه سال قبل ، روزی دکتر حسین آیدین که رئیس مستقیم ِ مطبوعاتی بنده و مردی هنردوست و هنرمند پرور بود گفت تو که بچٌه مسلمان و خواهان ثواب کردن هستی به خانه ی هنرمند مشهور ح . ب برو که تنها با یک کلفت زندگی می کند ، با پسرش قهر کرده است ، بیسواد است و حساب کردن بلد نیست ؛ حساب کتابهایش را برایش بنویس ! . ح . ب ، بیسواد ، هنرمند بود ، تریاکی بود ، عرقخور بود ، امٌا آزارش به کسی نمی رسید؛ مردم فریب و مردم آزار نبود .
سالوادور دالی هم نقٌاش بود و بسیار کم سواد و... به نوعی دیوانه که با سخنرانی های جذابش در اسپانیا شهری را به هم میریخت .
همان حدود پنجاه سال قبل روزی چندنفر مهندس ، دونفر معمار ، یک نفر نقشه کش ، و...را آوردند که خانه ای کنار خانه ی ما را که خشت و گلی و مخروبه بود خراب کنند و به جایش ساختمانی مرتفع و آجری بسازند ... فردایش عمله ای آمد که طی دوماه تا کارهای اداری خانه درست شود آن خانه را تخریب کند . پدرم وقتی تعجب مرا دید گفت ؛ برای ساختن نیاز به گروهی عاقل و دانا و متخصص داریم ؛ امٌا :
برای تخریب ، فقط یک عمله کافی است ! .
به یاد آن دیوانه ای افتادم که ...
به پدرم گفتم لابد مصداق همان شعری است که میگوید : « خُم در این مجلس بزرگی ها به افلاطون کند ! » . پدرم گفت :
عمله که یک سبو و حتی یک پیاله هم نیست چه رسد به یک خُم !.
به علاوه ، اینجا موضوع فنٌی در کار است ؛ امٌا آنچه که تو میگوئی موضوع کاملا" علمی ، در قلمرو علوم انسانی ، و بگوئی نگوئی از علم سیاست است . به یاد سیاست ملٌا نصرالدین افتادم . ازوی پرسیدند مرکز زمین کجاست ؟ گفت :
مرکز زمین همینجاست که من میخ طویله ام را کوبیده ام ! نمیخواهی برو متر کن !.
خدا رحمت کند مدرس را که گفته است : « سیاست ما عین دیانت ماست » امٌا آیا چنین چیزی تحقق میپذیرد ؟ مسلما" هرگز ( چون اگر چنین شود فلسفه ی فرج منتفی است ) . حدس می زنم که این گفته ی شریف شهید مدرس ، و در واقع گفته هائی شبیه آن مورد تشبث بسیاری از مسلمان نمایان نا مسلمان جهان از یزید و ابن زیاد و منصور و امیرمبارزالدین عرب گرفته تا تیمور تاتار و قذافی و صدام و... و ... قرار گرفته باشد . بر عکسش هم بوده است . قبل از انقلاب ملعونی بنام منوچهر آزمون ، که سخنگوی حکومتی بود ، برای تحقیر دین اسلام و جلوگیری از به حکومت رسیدن اسلامی ها در ایران اصولا" وجود حضرت آدم را منکر می شد و به منظور جاه و مقامی زود گذر با مباهاتی عجیب خود را از نسل میمون معرفی می کرد ! ؛ و عوام هم هنر سخنرانی وی را به شدٌت تحسین می کردند ! .
سالوادوردالی برای کسب شهرت ، ثروت و مقام ، هنرمندانه به سخنرانی هائی عوامفریبانه دست میزد و به مقصود خود هم رسید ، منوچهر آزمون هم تقریبا" ، امٌا ...
طی قیام های جهانی ، همه مثل امام خمینی (ره) ، و حتی ربسپیر و میرابو و بنظر برخی لنین ومائو... نبوده اند که سخنرانی هائی در حقیقت به نفع مردم یا عموم ملٌت داشته باشند ؛ بلکه چه بسیار سخنرانانی که با هنر سخنرانی ، یا اندک هنر سخنرانی خود و به طمع شهرت و مقام وخوشخدمتی و مزایای گوناگون آن حاضر شده اند که قلم قرمز بروجدان و شرف خود و اجداد و ایل و تبار خود بکشند و حتی به فرزند میمون بودن جلوی جمع مباهات کنند ! . اینگونه ماموران معمولا" به ناگاه عالم در تمام علوم عالَم می شوند !!! ، حال انکه علم در علوم انسانی همان چیزی است که اکثریت مردم جهان در اکثریت طول تاریخ آن را پذیرفته باشند و نه اینکه فقط مورد قبول افرادی چون آزمونها و گروهکهای بی شخصیت و فرصت طلبی چون آنها باشد ! . هنر این فرصت طلبان ، چه با شعر ، چه با نثر و چه طی سخنرانی هائی در اکثر قریب به اتفاق موارد « فرمایشی - سیاسی » ، سنگ به چاه انداختن است و به اصطلاح به خاطر یک دستمال بازار قیصریه را به آتش کشیدن !. زهی تاسف از قابیل تا عمروعاص و آزمون ! .
لعنت الله علیهم اجمعین !