سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        از آئین دشمن تراشی تا قهقرای فرهنگی ! ( شعرناب - 3 )
        ارسال شده توسط

        علیرضا آیت اللهی

        در تاریخ : يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ ۲۳:۵۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۸۷۳ | نظرات : ۴۷

         
        از خدا که پنهان نیست ؛ از شما چه پنهان ؟! موقعی « تحلیل سیستم های اقتصادی » را در سطح  دکتری (1) در فرانسه میخواندم ؛ فهمم نمی کشید که نمی کشید ! به خصوص در ریاضیات مدرن که علائم و فرمول های پایه اش هم خاص فرانسه بود . شما به جای بنده بودید چه می کردید ؟ رفتم نزد استادم پروفسور باربیه ...
        گفت : وقت بیشتری برای این درس بگذار .
        گفتم : نمی توانم ؛ چون باید غذا هم برای خودم بپزم ، لباسهایم را هم بشویم ؛ و...
        گفت : همسری ، صیغه ای ، رفیقه ای ...چیزی بگیر !
        گفتم : چه کسی همسر بنده ی آس و پاس می شود ؟ هرکس هم که بشود معلوم می شود که دیوانه است و باید از یک دیوانه هم نگهداری کنم ! .
        گفت : از همکلاسهایت کمک بخواه ! .
        گفتم : چه کسی عمرش را صرف کمک کردن به من می کند ؟ .
        گفت : ... از دوستانت ...
        گفتم : اصلا" دوستی ندارم ... و این بیت فارسی را برایش ترجمه کردم که :
        دوستی با هرکه کردم خصم مادر زاد شد - آشیان هرجا نهادم خانه ی صیاد شد
        حالا او داشت از یک واقعیت تلخ شاخ در می آورد !
        گفت : بعد از هفت سال زندگی در فرانسه ، و آنهم با تحصیلات در « روش اجتماعی شدن در مردم شناسی » و دانشجو بودن در جاهای مختلف ، هیچ دوستی نداری ؟!!! .
        گفتم : من ایرانیم ؛ و بیشتر از همه ی ایرانیان منتقدم ؛ از شانزده سالگی روزنامه نگار شدم ؛ و آنجا منتقد تر و نقد نویس تر ! . فکر کردم فقط باید عیب ها را بنویسم ؛ امٌا در واقع برای خودنمائی و اینکه خود را بالاتر از دیگران نشان دهم از حرف و کار همه ی همکلاسانم تا همکارانم تا توانسته ام و محضا" للهی انتقاد کرده ام و گیرداده ام ؛ حتی به صورتی غیر مستقیم آنها را به سخره کرفته ام . یک وقت دیدم « ای دادِ بیداد ! » فقط علی مانده و حوضش : میمیرم و هیچکس ندارم .
        گفت : کتاب آئین دوست یابی از دیل کارنگی به فارسی ترجمه نشده بود ؟
        کفتم : چرا ، اتفاقا" من دبیرستان هم که می رفتم پدرم یک جلد داشت ...
        گفت : در دبیرستان چه رشته ای خوانده ای ؟
        گفتم : ادبی
        ایندفعه دیگر داشت شاخ گوزن در می آورد !
        گفت : ادبی برای مؤدب تر شدن است ؛ زیبائی ها را دیدن است ، با همه کس با ادب و به زیبائی رفتار کردن است ... 
        گفتم : در ادبیات من و امثال من یک مقدار شعر و تاریخ ادبیات و بدیع و قافیه و عروض می خوانیم ، نمره میگیریم و در آنجا می شویم افراطی ِ افراطیِ افراطی : با یکی که کمی دوست شده ایم شروع میکنیم به چاپلوسی و تملق تا به عرش اعلا ؛ از یکی هم که به هردلیل یا بهانه اندکی رنجیده ایم شروع می کنیم به عملا" فحش و ناسزا گوئی علمی و هنری در مکتب پسا مدرنیته ! تا فرش ادنی ، که نهایتا" هم هردو دشمنان جانی ما می شوند ...
        گفت : خوب ، حالا برنامه ات چیست ؟ چه راهی برایت باقی مانده ؟! .
        گفتم : تا حالا که نمی دانستم ؛ امٌا الآن به فکرم رسید که یک کتاب مردم آزاری و « آئین دشمن تراشی » بنویسم ! حسابی تجربه اش را دارم .
        گفت : دوباره می خواهی از همان نوع منتقد ها بشوی ؟! مگر یک بار نگفتی در فارسی می گویند « عیب آن جمله بگفتی هنرش نیز بگوی » این همین قسمت اعتدال و توازن است که ادبی هم تلقی می شود . انتقاد یعنی ارزشیابی .. ( نگفت که : مگر مریضی پسر ؟!)
        گفتم : بچٌه که بودم منتقد شدم . بدعادت شده ام . هنوز هم فکر می کنم که انتقاد یعنی تهمت زدن به کسی که به هر دلیل یا بهانه  دوستش نداریم ! ، بعد افتراء بستن ، و از آنجا به بعد دائما" تا سر قبر دنبالش کردن ! ... فارغ از این که زندگی هم مثل ادبیات به طور کلی سلیقه ای است . در ادبیات هرکس هرچه که خواست مینویسد ؛ اگر ناشر خواست منتشر می کند ، اگر مردم خواستند می خرند ، درس منطق و فرمول ریاضی که نیست.... دیگر از خجالت سرم را زیر انداخته بودم وهمینطور حدود دوساعت داشتم می گفتم . یک لحظه که سرم را بالا کردم دیدم پروفسور نیست . از نگهبان کریدور پرسیدم پس پروفسور کجا رفت ؟ گفت تقریبا" نیمساعتی می شود که به خانه رفته است ... ما هم گفتیم شما حرفهایت را بزن یک کمی خالی شوی . اصلا" هم قاه قاه نخندید ! . ...      
         
        (1) توضیحا" به این می گویند وسط دعوا نرخ طی کردن اندر باب خودنمائی ! ...
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۳۴۶۷ در تاریخ يکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲ ۲۳:۵۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1