غروب روز یکشنبه مسافر زده بودم تا چهار راه طالقانی موقع برگشت که قصد داشتم برم منزل خانم بسیار زیبایی کنار خیابان صدا زد تاکسی شهرک سلمان دربست ، ایستادم جلوی پاش ترمز کردم گفتم خانم ببخشید کرایه تا شهرک 150 تومان گفت باشه قبوله
گفتم بفرمائید
بردم تا دم منزلشون پیاده کردم بمحض اینکه کرایه را خواست بده ؛گفتم خانم قابلی نداره مهمان من باشید بعد دیدم گفت نه خواهش می کنم بفرمائید زحمت کشیدید حقتون دوباراسرارکردم گفت آقای بنظرتون این رفتاری که انجام می دید عاقلانه ست گفتم چطور خانم کاربدی کردم تعارف می کنم گفت نه می دونید شما ابتدا شرط می کنید 150تومان حالا که پیاده شدم تعارف کردنتون چیه؟ آدم خجالت می دید می خواهید نقش پسر خاله را بازی کنید اینجور که نمی شه
گفتم خانم ببخشید حق با شماست راستش بخواهید یه ندای به دلم می گفت ازتون بپرسم اسمتون چیه می خواهم باتون بیشتر آشنا بشم ؛مثلاً اسمم گفتم و باهم آشنا شدیم بعد ش چی می خوادبشه
خوب خانم سوءتفاهم پیش نیاد حقیقتاً می خواستم به عرضتون برسانم ؛ خوشم آمده ازتون شاید خدا خواست باهم به تفاهم رسیدیم بهم رسیدم چون من چهل سالمه مجردم نمی دونم شما چطور ؟
نه آقا ببخشید اول اینکه اینجا محلی مناسب برای اینچنین حرف هانیست دوم اینکه شما چقدر عجیب بنظر می رسید !
ببیند آقا هر چیزی گفتنش جایی داره آن هم در مورد اینچنین امر حساس ومهم ،بهتر بگم که بنده اگه فکر می کنید با یک بار دیدن وحرفهای عاشقانه وعزیزم و دوستت دارم می تونی دل من را بقاپی سخت در اشتباهی و من از آن خانم ها که فکر می کنی نیستم این رو توی کله هندونه سفیدت فرو کن
ببخشید خانم من چیز بدی نگفتم قصد مزاحمت هم ندارم تازه مگه من یه 10تا خواستگاری رفتم که بدونم بله درست می فرمائید گفتم ممکنه دیگه هم دیگه رو نبینیم واقعیته امر اینکه من با صداقت این حرف زدم چون من مرد تنهایی هستم وکسی را ندارم بخواد برسه خدمت تون از تون خواستگار ی کنه، در حقیقت پدر ومادروتنها خواهرم در یک حادثه تصادف عمروشون دادند بشما حالا اگه قابل بدونید واجازه بدید فردا ساعت 9شب میرسم خدمتون برا توضیحات بیشتر و خواستگاری:متوجه شدم رومنا هستم قبوله
اشکالی نداره بفرمائید منتظرتون هستم قدمتون رو چشم
من ام گفتم آرمان هستم می رسم خدمتتون
فردا شب سر ساعت یه دسته گل گرفتم رفتم زنگ درب زدم سما خانم اومد درب باز کرد بعد از سلام احوال پرسی دادم دستشون گفت بفرمائید داخل دیدم ِآقایی قوی هیکل وورزیده باموهای فرفری درشت نشسته سلام که کردم بلند شد جلوم گفت بفرما بالا دایی جان من ذبیح هستم دایی رومناراحت باش پسرم یه گوشه آن طرف تردختر بچه 7 الی 8ساله خوشگل نشسته تا من دید گفت سلام مات ماندم حالا چطور شروع کنم انگار موذب ام
که رومنا خانم در آمد گفت مهناز دخترم حالا برو توی اتاق ات عزیزم با عروسک هات بازی کن
یه پله افتادم جلو انگار نفس راحتری کشیدم آقا ذبیح گفت پسرم رومنا جریان گفت بخاطر اینکه
راحت باشید من می رم با نوه خواهرم مشغول می شم تا شما راحت گفتگو کنید
باز نفسم راحت کشیدم بخاطر انکه بگی نگی کم کی خجالتی هستم ولی آقا ذبیح عجب آدم جوانمرد فهمیده ای هست
رومنا خانم چای اوردند گفتند آرمان آقا خوش اومدید راحت باشید گوش می کنم بعد من هم از خودم براتون می گم انشاءالله که خیره
شروع کردم به صحبت کردن با توکل به خدا صحبتم آغاز می کنم رومنا خانم من کارشناسی مدیریت فرهنگی دارم در واقع بازیگرتئاتر هستم وبخاطر کمک به کسب درآمد گاهاً تاکسی کارمی کنم
40سال سن دارم وملکی که در آن زندگی می کنم منزل پدری ام هست درآمد ماهانم حدوداً
20میلیون می رسه ظاهرم که دارید می بینید اغلب پوششم لبا س اسپرت هست ودارایی هم همین هاست که خدمتتون گفتم حقیقتاً اهل هیچ گونه خلافی نیستم تنها ورزش مورد علاقه ام بسکتبال هست هفته ای یه جلسه می رم تمرین رفیق باز هم نیست حالا اگه سوالی دیگه هست بگید تا پاسخ گو باشم
ببخشیدآقا آرمان ممکن کسی توی زندگیتون باشه وشما بهش علاقه داشته باشید فراموش کردید بگید؟ نه خدا شاهده
ممنونم آقا آرمان
اما من ام با اجازه تون آقا آرمان قسم می خورم نزد همین کتاب آسمانی که روی میز هست جز صداقت چیزی نگم من دارای مدرک کارشناسی الهیات هستم ودر مدارس غیر انتفاعی تدریس می کنم
یک ازدواج ناموفق داشتم .تنها یاد گار شوهر مرحومم همین دخترم هست بخاطراینکه نمی خواهم بچه ام رنج بی پدری بکشه جواب مثبت به شما را دادم یه منزل شرکت تعاونی مسکن مهر دارم دست مستأجر هست با ماهی سه میلیون که با حقوق ماهانه دریافتی ام 23 میلیون هست وبخاطر مشکلی پیش برام نیاد وحامی داشته باشم الان دارم با دایی عزیز ام زندگی می کنم خدا سایه اش از سر خودم ودخترم کم نکنه ولی خب باید فکری برای فردایم هم بکنم والا بیماری خاصی ندارم ودایی ام مرد بسیار خوب دوست داشتنی هست و پهلوان تنها زور خانه شهرهست خیلی هم دست و دلواز غیرتی در جوانی خانم اش براثر بیماری سرطان مری فوت کردند و دیگه ازدواج نکرد ند که نکردند ممنونم با توضیحات تون چیزی هست که بهم نگفتی راستش آره چرا که نه خوب کردی که سوال کردید راست اش یه باغ ویلا از شوهرم توی شهر قصرشیرین سهم ارث پدرش هست که حدود 3 هکتاره تماماً مرکبات هست دست خدمتکار
بابابزرگ اش هست که ایشان ازش نگه داری بکنند گذاشتم وقتی بالغ و بزرگ شد به اش درمیان بگذارم ببیم چه تصمیمی داره
والا دیگه چیز ناگفته ندارم اگه سوالی ویا حرفی ندارید پهلوان بخواهیم بیاند
خیلی خوب من شرایط قبول می کنم دختر شما را مثل فرزند خودم می دونم و حمایت می کنم من ام آقا آرمان شرایط شمارا قبول می کنم وبه حرف هاتون اعتماد می کنم موافقم
پس نتیجه می گیریم پهلوان ذبیخ را بیشتر از این معطل نزازیم بهش اطلاع بدهیم
دایی ذبیح : بله دایی
دایی تشریف بیارید ما به توافق رسیدم بگو مبارکه
صد البته دایی مبارک اینشاءالله به پای هم پیرشید اومدم دهنمون شیرین کنیم
انشاءالله روزی همه دختران وپسران دم بخت کنه
پایان
ازدواج آسان
نویسنده: منوچهر فتیان پور(راد)
غروب روز یکشنبه مسافر زده بودم تا چهار راه طالقانی موقع برگشت که قصد داشتم برم منزل خانم بسیار زیبایی کنار خیابان صدا زد تاکسی شهرک سلمان دربست ، ایستادم جلوی پاش ترمز کردم گفتم خانم ببخشید کرایه تا شهرک 150 تومان گفت باشه قبوله
گفتم بفرمائید
بردم تا دم منزلشون پیاده کردم بمحض اینکه کرایه را خواست بده ؛گفتم خانم قابلی نداره مهمان من باشید بعد دیدم گفت نه خواهش می کنم بفرمائید زحمت کشیدید حقتون دوباراسرارکردم گفت آقای بنظرتون این رفتاری که انجام می دید عاقلانه ست گفتم چطور خانم کاربدی کردم تعارف می کنم گفت نه می دونید شما ابتدا شرط می کنید 150تومان حالا که پیاده شدم تعارف کردنتون چیه؟ آدم خجالت می دید می خواهید نقش پسر خاله را بازی کنید اینجور که نمی شه
گفتم خانم ببخشید حق با شماست راستش بخواهید یه ندای به دلم می گفت ازتون بپرسم اسمتون چیه می خواهم باتون بیشتر آشنا بشم ؛مثلاً اسمم گفتم و باهم آشنا شدیم بعد ش چی می خوادبشه
خوب خانم سوءتفاهم پیش نیاد حقیقتاً می خواستم به عرضتون برسانم ؛ خوشم آمده ازتون شاید خدا خواست باهم به تفاهم رسیدیم بهم رسیدم چون من چهل سالمه مجردم نمی دونم شما چطور ؟
نه آقا ببخشید اول اینکه اینجا محلی مناسب برای اینچنین حرف هانیست دوم اینکه شما چقدر عجیب بنظر می رسید !
ببیند آقا هر چیزی گفتنش جایی داره آن هم در مورد اینچنین امر حساس ومهم ،بهتر بگم که بنده اگه فکر می کنید با یک بار دیدن وحرفهای عاشقانه وعزیزم و دوستت دارم می تونی دل من را بقاپی سخت در اشتباهی و من از آن خانم ها که فکر می کنی نیستم این رو توی کله هندونه سفیدت فرو کن
ببخشید خانم من چیز بدی نگفتم قصد مزاحمت هم ندارم تازه مگه من یه 10تا خواستگاری رفتم که بدونم بله درست می فرمائید گفتم ممکنه دیگه هم دیگه رو نبینیم واقعیته امر اینکه من با صداقت این حرف زدم چون من مرد تنهایی هستم وکسی را ندارم بخواد برسه خدمت تون از تون خواستگار ی کنه، در حقیقت پدر ومادروتنها خواهرم در یک حادثه تصادف عمروشون دادند بشما حالا اگه قابل بدونید واجازه بدید فردا ساعت 9شب میرسم خدمتون برا توضیحات بیشتر و خواستگاری:متوجه شدم رومنا هستم قبوله
اشکالی نداره بفرمائید منتظرتون هستم قدمتون رو چشم
من ام گفتم آرمان هستم می رسم خدمتتون
فردا شب سر ساعت یه دسته گل گرفتم رفتم زنگ درب زدم سما خانم اومد درب باز کرد بعد از سلام احوال پرسی دادم دستشون گفت بفرمائید داخل دیدم ِآقایی قوی هیکل وورزیده باموهای فرفری درشت نشسته سلام که کردم بلند شد جلوم گفت بفرما بالا دایی جان من ذبیح هستم دایی رومناراحت باش پسرم یه گوشه آن طرف تردختر بچه 7 الی 8ساله خوشگل نشسته تا من دید گفت سلام مات ماندم حالا چطور شروع کنم انگار موذب ام
که رومنا خانم در آمد گفت مهناز دخترم حالا برو توی اتاق ات عزیزم با عروسک هات بازی کن
یه پله افتادم جلو انگار نفس راحتری کشیدم آقا ذبیح گفت پسرم رومنا جریان گفت بخاطر اینکه
راحت باشید من می رم با نوه خواهرم مشغول می شم تا شما راحت گفتگو کنید
باز نفسم راحت کشیدم بخاطر انکه بگی نگی کم کی خجالتی هستم ولی آقا ذبیح عجب آدم جوانمرد فهمیده ای هست
رومنا خانم چای اوردند گفتند آرمان آقا خوش اومدید راحت باشید گوش می کنم بعد من هم از خودم براتون می گم انشاءالله که خیره
شروع کردم به صحبت کردن با توکل به خدا صحبتم آغاز می کنم رومنا خانم من کارشناسی مدیریت فرهنگی دارم در واقع بازیگرتئاتر هستم وبخاطر کمک به کسب درآمد گاهاً تاکسی کارمی کنم
40سال سن دارم وملکی که در آن زندگی می کنم منزل پدری ام هست درآمد ماهانم حدوداً
20میلیون می رسه ظاهرم که دارید می بینید اغلب پوششم لبا س اسپرت هست ودارایی هم همین هاست که خدمتتون گفتم حقیقتاً اهل هیچ گونه خلافی نیستم تنها ورزش مورد علاقه ام بسکتبال هست هفته ای یه جلسه می رم تمرین رفیق باز هم نیست حالا اگه سوالی دیگه هست بگید تا پاسخ گو باشم
ببخشیدآقا آرمان ممکن کسی توی زندگیتون باشه وشما بهش علاقه داشته باشید فراموش کردید بگید؟ نه خدا شاهده
ممنونم آقا آرمان
اما من ام با اجازه تون آقا آرمان قسم می خورم نزد همین کتاب آسمانی که روی میز هست جز صداقت چیزی نگم من دارای مدرک کارشناسی الهیات هستم ودر مدارس غیر انتفاعی تدریس می کنم
یک ازدواج ناموفق داشتم .تنها یاد گار شوهر مرحومم همین دخترم هست بخاطراینکه نمی خواهم بچه ام رنج بی پدری بکشه جواب مثبت به شما را دادم یه منزل شرکت تعاونی مسکن مهر دارم دست مستأجر هست با ماهی سه میلیون که با حقوق ماهانه دریافتی ام 23 میلیون هست وبخاطر مشکلی پیش برام نیاد وحامی داشته باشم الان دارم با دایی عزیز ام زندگی می کنم خدا سایه اش از سر خودم ودخترم کم نکنه ولی خب باید فکری برای فردایم هم بکنم والا بیماری خاصی ندارم ودایی ام مرد بسیار خوب دوست داشتنی هست و پهلوان تنها زور خانه شهرهست خیلی هم دست و دلواز غیرتی در جوانی خانم اش براثر بیماری سرطان مری فوت کردند و دیگه ازدواج نکرد ند که نکردند ممنونم با توضیحات تون چیزی هست که بهم نگفتی راستش آره چرا که نه خوب کردی که سوال کردید راست اش یه باغ ویلا از شوهرم توی شهر قصرشیرین سهم ارث پدرش هست که حدود 3 هکتاره تماماً مرکبات هست دست خدمتکار
بابابزرگ اش هست که ایشان ازش نگه داری بکنند گذاشتم وقتی بالغ و بزرگ شد به اش درمیان بگذارم ببیم چه تصمیمی داره
والا دیگه چیز ناگفته ندارم اگه سوالی ویا حرفی ندارید پهلوان بخواهیم بیاند
خیلی خوب من شرایط قبول می کنم دختر شما را مثل فرزند خودم می دونم و حمایت می کنم من ام آقا آرمان شرایط شمارا قبول می کنم وبه حرف هاتون اعتماد می کنم موافقم
پس نتیجه می گیریم پهلوان ذبیخ را بیشتر از این معطل نزازیم بهش اطلاع بدهیم
دایی ذبیح : بله دایی
دایی تشریف بیارید ما به توافق رسیدم بگو مبارکه
صد البته دایی مبارک اینشاءالله به پای هم پیرشید اومدم دهنمون شیرین کنیم
انشاءالله روزی همه دختران وپسران دم بخت کنه
پایان
ازدواج آسان
نویسنده: منوچهر فتیان پور(راد)