درهوشیاری بودم که از کنار اداره ردمی شدم و خودروی پشت سرم ترمز گرفت و ایستاد نگاه به پشت سرم کردم دیدم از دوستان قدیمی است گفت به پر بالا حالا که سوارشدم ؛ باهم رفتیم اداره شان غافل از اینکه من همکارانش را می شناسم مرا معرفی کرد پیش خود گفتم انگار فراموش شده باشم ولی تا یک سال پیش من همه این هارا می دیدم که از جلوی پنجره اتاقم رد می شدند چه سوار ویا پیاده حالاچرا هیچ کدام نگفتن درسته ما همه اورا می شناسیم همین دیروز بود از کنار اتاق ایشان رد می شدیم و سلام و خسته نباشید می گفتیم متوجه شدم ایشان رئیس جدید اداره شده اندحالا دوستان اشکال ندارد بفرمائید با این که همه شما می دانید من چه خدماتی به شما ارائه دادم و چقدر برایتان ارزش قائل بودم ، خدمات شما چیست مرا با انجام خدمات تان آشنا می کنید؟ که یکی از آنها آمد جلو گفت:
*
تو درد می کشی از فراق غم وهجران
صدایم کن ابوریحان همیشه با احسان
اصول درد عشق راچه اندازه یاد گرفتی
روی هر شاخه بپر کنار هر برگ با سازم
**
که درهمان جمع ؛نگاهی عاشقانه به چشمانش انداختم اشک بیداری
از چشمانم مثل باران روی گونه هایم جاری شد رفتم جلو زانو زنان جلوی اش ایستادم نگو رییس گفته بود وقتی خواستم دوستم را بشما معرفی کنم زحمت بکش این شعر را بخوان و خاطره ات رابخوان
من ام گفتم:
***
الا ای آسمان راستین همیشه وفادار
نجاتم ده با افتخار، نگردم من گرفتار
****
دیدم
چو دیدم خم گردیده ای بر روی زانو
بیا مد دست بر شانه ام انداخت
*** **
دلت می خواهد از تو قصه گویم
کمی از شرح حال عشق پر غصه گویم
از آنجایی که دل سیراب از عشق نیست
به نامت قسم از دل سما پر غصه گویم
بعد از پایان گفتم
مرا دیوانه نکن سرفرازم
بدنبال تو آیم با جا نمازم
******
من آن شاعر دلنوازم به هرکس می رسم دل ببازم
بازکن بهار سحری پنجره دل نیرومند را
روی هر شاخه نپر کنار هر برگ با سازم
خوب یادم آمد اونی که دوبیتی اول را برام خواند شعری از خودش بودکه
در دانشگاه پس ازپنچ سال برای اوخوانده بودم را خواند واو شاغل شده انتقالی گرفته تا مرا ببیند
آخ؛ آخ سوختم زین عشق
پایان