شهر شلوغ شده بود
همه در بیمارستان بودند ...
مردم و پلیس و مصدومین و آبولانس و همه،
دیگر جایی برای تب و لرز من در بیمارستان نبود و با بهبود نسبی به خانه برگشتیم .
خانه ای زیبا بزرگ و سه اتاقه با شمشادهایی قشنگ در جلوی خانه...
حیاط جلوی خانه بسیار زیبا گل کاری شده با درختچه های کوتاه
حیاط پشت خانه با چند درخت بزرگ، باغچه و شمشاد های پر پشت ،
عکس های که از خانه بهمن شیر در آبادان، در خانه ماست همیشه من را به فکر میبرد .شاید عراقی ها با این همه زیبایی مشکل داشتند .
اگر در دوران کودکی هیچ چیز به خاطر نداشته باشم ، کاملا به خاطر دارم زمانی که خمپاره به خانه ما خورد ، پدرم دست من و خواهرم را گرفته بود و به حیاط پشت خانه رفتیم و زیر درخت پناه گرفتیم .من از زیر دستان پدرم به آسمان نگاه میکردم،
نور سفید ستاره های آسمان ، زیر نور قرمز تیر و ترکش و خمپاره روشن و خاموش میشد .
آسمانی که در چند لحظه مثل روز روشن میشد و دوباره تاریک میشد و صدای جیغ از کوچه می آمد .
کاملا یادم هست پدرم ترکش خورد .
بعضی وقت ها بعضی چیز ها از خاطر انسان پاک نمیشود ، سن و سال هم ندارد .
خانه ما در بهمن شیر آبادان بود نزدیک مرز عراق ،خانه ای رویایی و قشنگ. از آمریکایی ها فقط خیر فن کویل آن به ما رسیده بود.
که هوای شرجی و گرم آبادان را در خانه خنک میکرد .
من هم مانند همه ی فرزندان که به محل کار پدران خود میروند .
زیاد به محل کار پدرم رفته ام و روی عرشه کشتی جنگی زیاد بازی کرده ام .
عرشه ی کشتی جنگی بسیار زیبا است و ترسناک .
البته از دور و بیرون کشتی همه چیز خوب و قشنگ است ولی وقتی روی عرشه ی یک کشتی جنگی باشید وکشتی در موقعیت حرکت قرار بگیرد ... و سر کشتی پایین بیاید نظرتان قطعا عوض میشود .
چه برسد به زمانی که کشتی در موقعیت حمله قرار بگیرد .البته بنده هم در این موقعیت در کشتی نبوده ام .
ولی با پدرم و دایی بزرگم زیاد در کشتی بوده ام .
بهمن شیر آبادان شاید شهر زیبای رویاهای من باشد حتی درسنین کم .
شهری با مردمانی خون گرم صمیمی .
همسایگانی مهربان و دوست داشتنی
ماموریت خارج از کشور پدرم به تعویق افتاده بود .
باید برای تحصیل در رشته آب شیرین کن کشتی به خارج از کشور میرفت .از طرفی هم به خاطر ترکشی که در بدن داشت باید به تهران می آمدیم .
ولی راه ها بسته بود .
دایی بزرگم با پایان ماموریتش زود تر از ما به تهران آمده بودند .
مأموریت پدرم برای خارج از کشور برای دومین بار بودکه به تعویق می افتاد .در حالی که خانواده منتظر برگشتن به تهران بودند .خبر مأموریت جدیدی در شمال کشور
به پدرم میرسد .
و برای چهار سال برای سفر به شهر انزلی در شمال کشور آماده میشویم .
ادامه دارد ...🌹