فريدون مشيري ؛ شاعر عشق و زيستن ، در سي ام شهريور 1305 خورشيدي در خيابان عين الدوله ي تهران به دنيا آمد . در 7 سالگي به مقتضاي شغل پدر به مشهد رفت و چند سالي در آنجا ماند و در دبستان ادب با سياوش كسرايي همكلاس شد . مشيري در رشته ي روزنامه نگاري تحصيل كرد ،او سالها در مجله ي سخن سپيد وسياه و مجله ي روشنفكر عضوهيئت تحريريه و مسؤل صفحات ادبي بود . به گفتهي خودش در سن 18 سالگي در وزارت دارايي مشغول كار شد و اين كار را تا سن 33 سالگي ادامه داد ، در سال 1333 با اقبال مشيري ازدواج كرد كه حاصل آن بابك و بهار مشيري بود .
مشيري شاعر كوچه هاي مهرباني است ، او در زمره ي شاعراني است كه مستقيما با عواطف آدمي سروكار دارد و به شدت از نوميدي دوري مي كند و به انسان اميد مي دهد . مشيري شاعر عشق و مهر ورزي ، ميهن دوستي و غمخواري است ؛ شاعري كه در سبك هاي گوناگون و شيوه هاي مختلف شاعري ، طبع لطيف خود را آزموده و از همه سر افراز و كامروا آمده است .
زبان مشيري ، زباني ساده و لطيف است كه شعر را به آساني در رگ انديشه جاري مي سازد و مفاهيمي را كه ديگران سعي در پيچيده كردن آن دارند به زباني ساده و روان ، صميمي و امروزي به ما عرضه مي دارد . شعر مشيري عاشقانه است ، او سالهاي بسياري را با مهرباني ، عشق ، صفا و سادگي زيسته است او داستان عشق را با زباني ساده و صميمي روايت كرده است و به همين دليل شعرهاي او رنگ شادي و صميمي به خود گرفته اند . در آثار مشيري ، از اولين دفتر " تشنه ي طوفان " تا آخرين اثرش " لحظه ها و احساسها " همواره داستان نامكرر عشق روايت مي گردد و بر همين پايه است كه شعر عاشقانه ي او شكل مي گيرد.
استاد ادب ؛ دكتر عبدالحسين زرين كوب ، درباره ي مشيري مي گويد : " در دنيايي كه حريفانش غزل را فرياد مي زنند ، عشق را فاجعه مي سازند و زيبايي را بي سيرت مي كنند ، او همچنان نجابت احساس و صدق و صفاي شاعرانه اش را كه شايسته و نشانه ي هنرمندي است ، حفظ مي كند . به گمان من فريدون شاعر ي واقعي است ، شاعر واقعي عصر ما ، هنرمندي بي ادعا شاعر ي خردمند و فرزانه كه ايراني بودنش هم او را از دلواپسي براي سر نوشت انسان ، براي آينده ي انسانيت و براي دنياي فردا مانع نمي آيد" . گذشته از اين مشيري شعر اجتماعي فراوان دارد ؛ آنجا كه از درد مي گريد و از رنج سخن مي راند و از ديار دوستي پيام انسانيت را در گوش ما مي خواند :
من واژه واژه مثل شما حرف مي زنم
من سالهاست بين شما با همين زبان فرياد مي كنم
اينگونه يگدگر را در خون ميفكنيد
پرهاي يكدگر را اينگونه مشكنيد . . .
از ديگر ويژگي هاي عمده ي شعر مشيري عشق او به وطن است . او به ايراني بودن خود افتخار مي كند ، شور ايران دوستي و ايران دوستي در جاي جاي آثارش به چشم مي آيد :
من اينجا ريشه در خاكم
من اينجا عاشق اين خاك از آلودگي پاكم
من اينجا تا قفس باقي است مي مانم
من از اينجا چه مي خواهم نمي دانم . . .
مشيري شاعر عشق و دوستي است ، او صياد لحظه هاي ناب زندگي است ؛ با مناجات درختان هنگام سحر آشناست ، هم صحبت چلچله ها با صبح است ، رقص گل يخ را با باد ، نفس پاك شقايق را در سينه ي كوه ، نغمه ي شوق پرستو هاي شاد ، خلوت گرم كبوترهاي مست ، همه را مي شنود مي بيند مي داند كه : گر نكوبي شيشه ي غم را به سنگ ،هفت رنگش مي شود هفتاد رنگ . مشيري با نوازش سيمرغ به خواب مي رود و با بانگ شيهه ي رخش از خواب بر مي خيزد و با سرود فردوسي به سوي جهان فرشتگان مي رود . گر چه روحش لطيف و كلامش نجيب و لطيف است اما در قتلگاه امير به آنان كه به شير در زنجير تير گشودند و به برهنه ي در حمام تيغ زدند ، به جانيان آدم خوار و بر بانيان آن تزوير لعنت مي فرستد .
مشيري با شعر كوچه كه در سال 1335 سروده شده بود و در مجموعه ي ابر كه مشتمل بر 41 شعر بود و به سال 1340 به چاپ رسيد به كوچه پس كوچه هاي ايران آمد اين شعر با شهرت و محبوبيت فراگيرش عامل مهم بقاي نام مشيري و تداوم شهرتش شد .
شعر كوچه ماندني ترين و عاشقانه ترين شعر مشيري است و به گفته ي نادر نادر پور : " كوچه بيان يك خاطره ي دلپذير از عشقي سالم ، شرم آلود ، شيرين ، غم انگيز ، بي خطر ، بي ضرر ، معصومانه ، گذرا و در عين حال پايدار است .كوچه داستان عشق است و قصه ي عشق را از هر زبان كه مي شنوي نا مكرر است" . شعر كوچه را همه مي شناسند و شبي مهتابي از ان كوچه ي خوشبختي گذشته اند ، چرا كه كوچه داستان خاطره اي است مشترك و همگاني .
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شورعشق تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
يادم آيد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
. . .
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
مشيري از معدود ترين شاعران ادبيات معاصر ماست كه تا بدين حد محبوبيت پيدا كرده و آثارش تا بدين حد در بين مردم ماندگار شده است و بسياري از بزرگان موسيقي امروز براي شعرهاي او آهنگ ساخته اند : محمد رضا شجريان ، عليرضا افتخاري ، بيژن بيژني ، دكتر محمد سرير ، و فرهاد فخر الديني كه ترانه هاي پر كن پياله را ، بهارم دخترم ، ناز نگاه ، آخرين جرعه ي اين جام تهي و . . . به بازار شعر و موسيقي ايران عرضه شده است ؛ تا نام مشيري ماندگار تر شود
و دست آخر اينكه مشيري عاشق زندگي و دنياست :
نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
بمانم تا عدالت را بر افروزم بيفروزم
خرد را مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش فرداهاي بهتر گل بر افشانم
چه فردايي ، چه دنيايي . . .
جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي و نور است
نمي خواهم بميرم اي خدا اي آسمان اي شب
مگر زور است . . .
مشيري به بسياري از كشورهاي دنيا مسافرت كرد و در جمع ايرانيان خارج از كشور شعرهاي بسيار خواند ، اما به گفته ي اقبال مشيري و به قول اخوان ثالث در وطن خويش غريب ماند ، دوران سخت و طاقت فرساي بيماري استاد را كمتر كسي از مردم فهميدند و مشيري آن عاشق زندگي و طبيعت پس از مدتها مبارزه با بيماري سرطان خون سرانجام در سوم آبان 1379 به سوي معشوق پرواز كرد و هيچ راز كيميايي او را نفهميد .
اگر مي ماندي . . .
راز كيميايي تو مرا طلا مي كرد
اما تو رفتي
من طلا نشدم
و هيچ كس راز كيميايي تو را نفهميد . (دوسنت اگزو پري)
منابع
1- ابر ؛ مجموعه ي شعر فريدون مشيري ، تهران ، بينا ، 1340
2- ابر و كوچه ؛ مجموعه ي شعر ، تهران ، نيل ،1345
3- برگزيده ي شعر مشيري ؛ تهران ، مهر آيين ،1373
4- سه دفتر ؛ شعر مشيري ، تهران ، نشر چشمه ،1373
5- چشم انداز شعر امروز ؛ نادر نادر پور ، نشر بامداد ،1349
6- به نرمي باران ؛ جشن نامه ي مشيري ، علي دهباشي ، نشر سخن و شهاب ثاقب ،1379