سوظن ..نوشته : عبدالله خسروی
از دفتر روزنامه بیرون آمد .امیدوار بود ایندفعه خبری از برادر گم شده اش بشود ..
در طول سه سال گذشته این سومین بار بود که اطلاعیه گم شدنش رو چاپ میکرد..
مثل همیشه کنار دکه روزنامه فروشی رفت و روزنامه ای که حوادث روز رو همیشه چاپ
میکرد خرید ..عاشق ستون حوادث بود ولی ناخواسته خواندن همیشه اتفاقات شهر
او را بدبین وشکاک کرده بود ..ستون ها را از نظر گذراند ..زورگیرها در شهر ..مرد شیشه ای
زنش را آتش زد..زنی با کمک مردی غریبه شوهرش را کشت ..خیانت زن شوهردار..
از خواندنشان بازهم عصبی شد ..مدتها بود به رفتار همسرش شک میکرد..
در همین لحظه گوشی موبایلش زنگ خورد..اصغر مغازه دار محله بود ..حرفی که زد مغزش قفل کرد وخون در
سروصورتش دویدن گرفت ..بالاخره شکش به یقین تبدیل شده بود ..از اصغر خواسته بود وقتی نیست هوای
رفت وآمدهای زنش رو داشته باشه وحالا زنگ زده بود که مردی غریبه که تا حالا اصلا اونو ندیده وارد خانه شان
شده بود..روزنامه را کناری انداخت وسوار ماشینش شد وپدال گاز را فشار داد ..دنیا بر سرش خراب شده بود
..اسلحه ای که برای روز مبادا همیشه در ماشینش داشت آماده کرد ..
لحظاتی بعد در خانه اش بود ..بی آنکه ماشین را خاموش کند پیاده شد وکلید را آرام در قفل درب خانه انداخت
یواش ودزدکی وارد شد ...صدای خنده زنش ومرد غریبه گوشش را آزار داد ..فکرش دیگر کار نکرد
واختیار از دست داد ..اسلحه آماده شده را به جلو گرفت وبا فریاد وارد شد وپیش از آنکه به مرد مهمان فرصت
بدهد دو گلوله شلیک کرد ...مرد غرق بخون شد وزنش وحشت زده بظرفش دوید وشیون زنان فریاد زد
وگفت:چکار کردی مرد ..این بیچاره برادر گمشده ات بود ..ای خدا بدادمون برس..
روز بعد روزنامه ها نوشتند: مردی در پی یک سوظن برادر گمشده اش را که سالها بدنبالش میگشت به قتل
رساند.
عبدالله خسروی(پسرزاگرس)
داستانی زیبا و آموزنده ی تامل و صافیِ دل از هرچه تردید و تیره اندیشی ها