سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      سیاه بختان
      ارسال شده توسط

      عزیز حسینی

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۳ ۰۴:۰۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۷ | نظرات : ۰

      سیاه بختان "
      متنی از داستان " محکوم به سرنوشت اجباری"
       
      همه چیز به یک چشمه‌ی از گوه و لجن تبدیل شده است، 
      جایی که حتی آب نیز بوی لجن می‌دهد.
       همه چیز به اجبار است، 
      مانند یک طوفان بزرگ که همه را در خود فرو می‌برد و هیچ راهی برای جلوگیری از آن وجود ندارد. 
      نمیدانم از من چرا هیچ‌کس نمی‌پرسد که آیا من می‌خواهم در این لجن فرسوده و خسته بمانم یا خیر؟
       
      حوصله‌ام از این دنیا سیر شده است، هر روز با یک تکرار بی‌پایان از چیزهایی که دوست ندارم روبرو می‌شوم. آنها می‌خواهند مرا به دنیایی که در ذهن خودشان ساخته‌اند ببرند، بدون در نظر گرفتن اینکه آیا من همانجا را خواهم پذیرفت یا خیر. 
      حق انتخاب را ندارم، و این وضعیت همیشه باعث آزار و اندوهم می‌شود.
       
      گاهی فکر می‌کنم، شاید وعده زندگی در دنیایی دیگر، جایی که نمیدانم گرایی و انزوا حکم فرما هستند، ممکن است چیزهایی بهتر باشد. اما آیا واقعاً تفاوتی دارد؟ وقتی که انسان همیشه با خودش است، جایی که هر جا برود، با خودش همراه است و همان تنهایی و احساس گمراهی را تجربه می‌کند.
       
      نمی‌دانم که در این دنیا یا دنیای دیگر، و صد ها دنیای دیگری اگر باشد چه تفاوتی دارد وقتی در آن باز انسان زندگی میکند ....!؟
      مگر در این دنیای کنونی انسان زندگی نمیکرد که روزگار چنین است ...!؟
      جایی برای واقعی زندگی کردن وجود ندارد 
      انسان هرجا باشد آنجا را به گوه و لجن میکشد 
      جهنم و بهشت هم ندارد 
      هر جا انسان نامی باشد جایی برای زیستن نیست و باید رفت ، من سالیان سال است که رفته ام و چقدر خوشحالم که گذاشته ام و رفته ام .
       
      عزیز حسینی

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۴۹۰۱ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۳ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1