سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      قصه دارکوب و ُ درخت
      ارسال شده توسط

      احمد پناهنده

      در تاریخ : دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ ۰۶:۱۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۵۱ | نظرات : ۴

      قصه ی پرنده دارکوب و درخت
      درختان وقتی فرسوده می شوند، زیر پوست آنها حشراتی تولید و جمع می شوند که نه تنها پوست را می پوکانند بلکه گوشت درخت را هم از رطوبت تهی می کنند و می میرانند.
      پرنده دارکوب هم، غذایش در کنار دانه های گیاهی، همین حشرات جمع شده در زیر پوست مُرده درختان است.
      بنابراین اگر نیک بنگریم، دارکوب و درخت به هم وابسته هستند.
      به این معنی که درختان از خود حرکتی مثل پرنده ندارند که بتوانند از خود دفاع کنند.
      هرچند قدرت ِ ترمیم ِ زخم وارد شده بر پوست و تنه و شاخه هایشان را دارند.
      اما وقتی حشرات، راه تغذیه ی پوست درخت را از گوشتش می بندند، دیگر کاری از دستش ساخته نیست و باید با چشمی نگران و دردآلود، خورده شدن ِ پوست و تنه اش را با درد و شکنج شاهد باشد.
      در اینجا است که دارکوب به فریاد درخت می رسد.
      زیرا دارکوب ها با شم ِ قوی ای که دارند، در جنگها پرسه می زنند تا درختانی را پیدا کنند که پوستشان خشک شده است.
      وقتی چنین درختانی را پیدا می کنند، به سویش پرمی گشایند و با دو پنجه جلویی و نیز دو پنجه عقبی ِ پاهایشان، روی تنه درخت می نشینند و دُم ِ محکمشان را ستون قرار می دهند تا هنگام نوک زدن ِممتد و طولانی، تعادلشان به هم نخورد.
      در واقع دارکوب ها هرچند برای بقا و تغذیه شان به پوست خشکیده درخت نوک می زنند تا با شکستن آن، حشرات جمع شده در زیر پوست را با زبان بلند و نوک ِ چسبانشان بخورند.
      اما بطور برنامه ریزی شده و نیز جبر ِ طبیعی، خدمت بزرگی به درخت و طول عمر و سرپا ماندنش می کند.
      زیرا اگر دارکوب نباشد، حشرات در ادامه خوردن ِ خوره وارش از تنه درخت، درخت را می میرانند.
      این وابستگی دارکوب و درخت به قدری چشم گیر است که دارکوب ها لانه شان را در تنه درخت درست می کنند تا بتوانند ادامه نسل بدهند و از درختان جنگل به سهم خود حفاظت کنند.
      ولی سوراخ کردن تنه درخت ابتدا برای درخت خوشایند و مطبوع نیست بلکه هم سر و صدا دارد که آسایشش را به هم می زند و هم زخمی که در اثر نوک زدن دارکوب در بدنش ایجاد می شود، درد می کشد.
      پس در حالی که دارکوب برای لانه سازی به تنه درخت نوک می زند، درخت در یک حرکت اعتراضی در گوشش فریاد می کشد که چرا آسایش مرا بهم می زنی و تنم را زخمی می کنی؟
      مگر نمی فهمی که درد می کشم؟
      دارکوب هم در پاسخ می گوید، البته که می دانم و می فهم که لانه ساختان در بدن تو برایت دردناک است اما چه کنم که این بار ِ مسئولیت بر دوش من گذاشته شده است تا از تو حفاظت کنم.
      درخت می گوید آیا می دانی من چقدر عمر می کنم؟
      دارکوب گفت آری 
      درخت گفت تو چقدر عمر می کنی؟
      دارکوب گفت یک الی دو سال 
      درخت گفت، پس تو چگونه می توانی از من که شاید بیش از هزار سال عمر می کنم، حفاظت کنی؟
      دارکوب گفت با همین لانه درست کردن ها در بدن تو.
      یعتی وقتی برای زمستانم در بدن تو لانه درست می کنم، همراه تو به خواب زمستانی فرو می روم و بهار با تو بیدار می شوم.
      تو سبز می شوی برگ می دهی و به جنگل و طبیعت طراوت می بخشی،
      من هم در این طراوت ایجاد شده توسط تو، جفتی پیدا می کنم و بعد از ماه عسل با هم به خانه بخت می رویم و‌ جوجه دار می شویم و این جوجه ها در طی نسل های متوالی از تو حفاظت می کنند.
      درخت که این منطق خردمندانه ی دارکوب را شنید، به او آفرین گفت و از دارکوب خواست که به بچه هایش بگوید، وقتی تابستان می آید، خارش تنش را بگیرند
      چون تابستان ها باران کم می آید و او نمی تواند حمام کند و تن و پوستش را تمیز نگه دارد.
      از این جهت حشرات موذی مثل شپش که به جان تو می افتند در زیر پوست من جمع می شوند و قلقلکم می دهند.
      من در آغاز از این قلقلک خوشم می آید و دوست دارم بیشتر قلقلکم بدهند اما بعد از مدتی دیگر پوستم بی حس می شود و می میرد.
      بعد این حشرات مثل خوره به جانم می افتند تا منو بخورند.
      پس خوشحالم تو با من دوست شدی و لانه در تنه ام درست می کنی تا نسلت ادامه پیدا کند.
      این را بگفت و با هم به خواب زمستانی فرو رفتند تا در بهار در راه چشمان باز کنند.
      احمد پناهنده

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۴۴۱۸ در تاریخ دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ ۰۶:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۳ شاعر این مطلب را خوانده اند

      عارف افشاری (جاوید الف)

      ،

      شاهزاده خانوم

      ،

      احمد پناهنده

      نقدها و نظرات
      شاهزاده خانوم
      دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ ۱۴:۵۶
      درود جناب پناهنده بزرگوار.. خندانک
      چقدر زیبااا و قشنگ بود.. خندانک خندانک
      مدتی نبودید.. خندانک
      ان شاالله سلامت باشید خندانک
      یا حق خندانک
      احمد پناهنده
      احمد پناهنده
      دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ ۲۱:۵۳
      مهرتان را سپاس شاهزاده خانم گرامی
      خوشحالم که مورد پسند شما قرار گرفت
      راستش کمی درگیر کارها بودم و وقت نشد در جمع صمیمی شما حضور داشته باشم
      حالم خوب است و جای هیچ نگرانی نیست

      خوشحالم که مرا در خاطرتان داشتید و فراموش نکردید
      درود بر شما
      خندانک خندانک خندانک
      ارسال پاسخ
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ ۱۳:۰۱
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      احمد پناهنده
      احمد پناهنده
      دوشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۲ ۲۱:۵۰
      سپاس از شما دوست گرامی
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      ساسان نجفی(سراب)

      نیست جز عشق خالق هستی نام و نشان دلم
      میر حسین سعیدی

      مست از فدا نمودن سر را جدا نمودن ااا بر سر نیزه رفتن عشق از خدا ستودن ااا اشاره به حدیث قدسی من عشقنی عشقته وااا ن
      نادر امینی (امین)

      من از آنروز دیوانه لایعقل بشدم روی ماه توبدیدم سوی میخانه شدم تن وجان را برهیدم به فراموشی دل بشکستم دل خودرا سوی میخانه شدم بدر میخانه رسیدم همه دیدم مدهوش زخود وبیخودی اکنون برستم به نهانخانه شدم درنهانخانه نیافتم جز سرگشتگی روح وروان وزنهانخانه شتابان سوی بتخانه شدم چو نهانخانه و بتخانه ومیخانه همه بی روح بدیدم یکسره سوی ازل تاختم و سوخته هشیار شدم
      میر حسین سعیدی

      ما سر ز تن و دل ز جهان رسته و مستیم ااا بر زلف چلیپا دل خود بسته شکستیم ااا نزدیک دل شکسته شد منزل آن یار ااا در دل دل خود شکسته هستیم
      نادر امینی (امین)

      مستیم وزنیم دف چو دوعالم همه عشق است رقصیم وبنوشیم زقدح می که فرزانه عشقیم دیوانگی عبد همه پرتو ذات است یاهو کنیم برهنه گیتی چو دردانه عشقیم

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1