: فصل ۹ از کتاب من
هیچ چیز در دنیا وجود ندارد که
نشانی از جنس خود بر جای نگذار د
به طور مثال ریشه ی همه ی هنر ها
اصل و اثاثش تخیل است
و عشق هم که از ریشه ی احساس و
عاطفه است .به هنر و تخیل هم
وابست است .
عشق چیست چرا از بعد تولد تا بزگ
سالگی با انسان هم سفر است
روزی دوستی بهم گفت کمی از
عشق برام بگو گفتم عشق می گوید
تا می توانی بپر س گفتن هنوز در
مورد من جایی ندارد
گفت قانه نشدم گفتم از عشق در
خود سوال کنید
گفت نمی دانمش ولی به هر چیز که می رسم
عشق می ورزم
گفتم من فکر می کنم عشق از زمان
تولد در ما ظهور می کند
تا چشم به جهان می گشاییم به سینه ی
مادر عشق می ورزیم تا کمی بزرگتر می شویم
به اسباب بازی ها عشق می ورزیم
کمی بزرگتر به یه دوست و با یک هم
کلاسی عشق می ورزیمو یا به پدر و
مادر و به مادر بیشتر عاشقانه انها را
دوست می داریم بعد پدر و مادر به
جنس مخالف عشق می ورزیم
تا همسر و بعد به فرزندان که پدر
و مادر انقدر خودش را به زحمت می اندازد
تا اسا یش و رفاع انها را فراهم کند
دایره عشق مادر به فرزنده بی حساب
است کسی تا بحال طولش را ندانسته
است اگر همه دختان هم قلم شوند
و همه دریا ها هم مرکب باز نمی
شود اندازه آن عشق را توضیف کرد
اگر حب و گرمای تنور عشق نبود
هیچ پدری به خودش زحمت
نمی داد انقدر برای فرزند خودش را
به زحمت بیندازد
و اما بعد از اینها همه
از کودکی تا بلوق و میان سالی
اگر عشق را به درخت تنو مند مقابل کنیم
می فهمیم شبا هتی با انسان دارد
درخت ریشه در خاک دارد
و کم کم از زمین حرکت می کنی و به
بالا صود می کند این درخت هرچه
بزرگتر می شود و بالا تر می رود
شاخه ها را به بالا حدایت می کند
و سایه به پایین دارد که از سایه آن
استفاده ببرند
شبا هتی هم که انسان به درخت دارد
چون میان سالی را در می کند به قول
گفتنی پرهیز کار می شود
و اینجا به جنس خودش که خداوند است
گرایش پیدا می کند
به طور مثال اگر انسان از جنس اهن
باشد و خداوند از جنس اهن ربا
وقتی خورده های اهن در مقایل
یک اهن ربای
قوی قرار بگیرد او را در تمام اشیاع ای
که در داخل ان فرار دارد جدا کرده و به
سمت خود می کشد
چون از جنس خودش است
و به هم جنس خود عشق می ورزد
ادامه دارد
ودرودها