سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 22 آبان 1403
  • شهادت سيد علي اندرزگو به دست مأموران ستم‌شاهي پهلوي، 1357 هـ ش
11 جمادى الأولى 1446
    Tuesday 12 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      سه شنبه ۲۲ آبان

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      قسمت چهارم خواستگاری
      ارسال شده توسط

      فیروزه سمیعی

      در تاریخ : دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۲۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۸ | نظرات : ۱۴

      قسمت چهارم
      خواهر چهارمی گفت : اگر اجازه بفرمایید دختر و پسر با هم حرف بزنند،
      آقای صرافی اخم کرد ولی خانم صرافی با سر تایید کرد که تشریف ببرید، اون اتاق کناری،
      پسر خانم «نوری »از خدا خواسته، لب خندون و سرخوش، پشت سر ستاره وارد اتاق شد و در اتاقو محکم بست،
      آقای صرافی از این حرکت ناراحت شد و حتی به زبان آورد چرا درو بست ؟!
      و رفت درو باز کرد،و پسر خانم نوری، دوباره درو  محکم بست ،
      همه به هم لبخند زدند و خانم صرافی به همسرش اشاره کرد بنشیند،
      خواهر سوم که پرستار بود گفت: برادرم ماشاالله خیلی خانواده دوسته و اهل زندگیه و وضع مالیش خیلی خوبه ،
      یه واحد آپارتمان شیک مبله تو تجریش داره و تو پاساژ قائم مغازه خریده داده اجاره،ماشاالله .... داداشم! نمونه اس فداش شم... 
      خانم« صرافی» انگشت به دهان هاج واج چشم به دهان آن ها دوخته بود .
      که آنها چگونه می توانند اینقدر قر و قمیش بیایند در حال حرف زدن و با آن گوشه ی چشم و نوک دماغ.
      خواهر چهارم، با صدای نازک و لوس: رسم شما چیه خانوم «صرافی» ؟!
      +خانم صرافی گفت :همان رسمی که مرسومه ، صحبت در خصوص مهریه و رسم هایی مثل حنا بندون و شیر بها  ما نداریم ؛ برای عقد شام نمیدیم و شام عقد و عروسی به عهده ی خانواده ی داماده و در ضمن نیمی از جهیزیه هم به عهده ی داماده،
      در ضمن باید بگم ، دختر من هیچ هنری نداره چون همش سرش تو کتاب و درس بوده و حتی بلد نیست یه نیمرو بپزه ،
      خواهر سومی یه تکون عصبی به خودش دادو چادرش کمی عقب رفت با یه دستش که ناخن های مانیکور داشت و انگشتر برلیان بزرگی روی انگشت ظریفش خودنمایی می کرد یه لب و لوچه ای اومد: وا!! مگه میشه ،
      یه دونه داداشم ؛ طفلک !
      رسم ما اینه ،شام عقد کاملا به عهده خانواده ی عروسه و جشن عروسی به عهده ی خانواده ی داماد به صرف شربت و شیرینی یه.
      در ضمن ،باید حتما ستاره جون یاد بگیره آشپزی و خیاطی رو من با اینکه پرستارم خیاطی و قلاب بافی و آشپزیم حرف نداره،
      خواهر چهارمی تایید کرد .
      خواهر اولی هم گفت :برای تحکم پایه های زندگی، زن باید این کارها رو بلد باشه، پیش نیازه زندگیه؛ در ضمن ما خیلی اهل رفت و آمدیم و با هم در ارتباطیم!
      دومین خواهر، همچنان دمق و ناراحت در فکر بود و هیچ حرفی نمی زد و خانم صرافی خیلی مشکوک شد. با خودش گفت حتما مسئله ای وجود داره که لام تا کام حرف نمی زنه!
      سعی کرد سر صحبت را با او باز کند،
      با صدای آروم گفت : عذر می خوام ،شما مشاوره خانواده هستین؟
      خواهر دومی  که انتظار سوال و جواب نداشت به خودش آمد و کمی خودش را در مبل جابجا کرد با صدای گرفته : بله مشاور خانواده هستم،
      دخترتون خیلی موقره و متینه، خدا حفظش کنه،
      به اصرار من اعتماد کرد و شماره داد، البته کارم درست نبوده و شما حق دارید دلخور و ناراحت باشید.
      خانم صرافی با لبخند ظریفی جواب داد: البته ناراحت شدم، به علت هایی که خود شما بیشتر مطلع هستید نباید ندیده و نسنجیده شماره و یا آدرس داد.
      البته الان خدا رو شکر، سوتفاهم برطرف شد.
      مادر نوری هم در حالیکه فقط گوشه ی چشمانش و نوک بینی اش ازچادر مشخص بود در ادامه گفت:
      به همین وقت عزیز با وضو به پسرم شیر دادم،یک کلمه ی تو؛ از دهن بچه ام نشنیدم به والله! تا به حال؛ به نامحرم نگاه نکرده؛ هر چی از ایمانش و نماز اول وقتش بگم؛کم گفتم ،
      سه خواهر دیگه با ماشاالله گفتن و قربون صدقه رفتن از برادرشون مادرشان را حمایت کردند.
      خدا می دونه؛ که تو فامیل چقدر آرزو دارن پسرم داماشون بشه، ما میگیم نه!
      آقای صرافی دستی به چانه اش کشید؛
      و بعد عرق پیشانیش را با دست خشک کرد،
      و داشت حرفی را مزه مزه می کرد که بزند یا نزند و همچنان چشمش به در اتاق بود؛
      خانم صرافی از لحن بیان و همراه نشدن دختر دوم  در صحبت های خواهرانش متوجه ناراحتی بیش از اندازه ی او شد، ولی خیلی زود با پرسش همسرش رشته ی افکارش پاره شد.
      آقای صرافی : راستی این آقازاده تون احیانا برای ترخیص ماشین ها از گمرکی زیر میزی نمیده؟!
      خواهر ها و مادر نوری مثل اسپند رو آتیش شدند، گفتند: حاج آقا این چه حرفیه اصلا ازتون توقع نداشتیم ،
      مادر نوری گفت : ما یک ریال پول حرام سر سفره مون نیومده ، همسرم نماز شبش ترک نمیشه ، مکبر مسجد بهارستانه ،قاری قرآنه ،
      آقای صرافی گفت : محاله بدون زیر میزی و رشوه، این همه ماشین از گمرک ترخیص کرد .
      مادر نوری و چهار دخترش با عصبانیت برخواستند و عزم رفتن کردند؛
      در حالی که پسر خانم نوری همچنان سرخوش و شاد در حال حرف زدن بود؛
      مادر فورا پسرشو صدا زد ؛که اینجا جای ما نیست ، اینا به ما اهانت کردند .
      دختر دوم که مشاور بود مادرش را به آرامش دعوت کرد ولی موفق نشد و با سر از خانم و آقای صرافی عذر خواهی می کرد ،
      البته خانم صرافی از نیت شوهرش کاملا آگاه بود که از این خانواده خوشش نیامده برای همین آب پاکی را بر دستشان ریخته است.
      خانواده ی نوری با عصبانیت خانه ی صرافی را ترک کردند و ستاره مانده بود چه شده است ؟!
      (زن رو به دخترش ):
      +چقدر پسره پر رو تشریف داشتند؛
      در اتاقو محکم بست جلوی جمع،حالا چی می گفت از خودش؟!
      می گفت : من مرد سخت گیری نیستم، هر جوری دوس داری باش ، فقط جلو خانواده ام چادر سرت باشه ، دوست دارم همش خوش باشیم ، مهمونی بدیم، بزنیم و برقصیم .
      گفت : من بر عکس خانواده ام هستم ،
      و فقط حفظ ظاهر می کنم . به خاطر پدرم چهار سال درس حوزوی خوندم
      اصلا به دردم نخورد چون دوست نداشتم و مجبور بودم ؛فقط بخاطر اینکه باعث سربلندیش تو فامیل بشم،
      برم حوزه ؛ یه روز زدم به سیم آخر آب پاکی ریختم رو دست بابام،
      گفتم بابا
      دست ازسرمون بردار تو پیامبر نیستی منم پسر پیامبر نیستم .
      راحت شدم و رفتم تو کار واردات ماشین های خارجی که درآمدش عالیه و جواب مخارجمو میده خدا رو شکر؛
      _می گفت :من با خانم حسابدار شرکتمون که یه پسر سه ساله داره و از شوهرش جداشده دوستم ،و با هم خیلی راحتیم مثل برادر و خواهریم شایدم بیشتر
      و گفت که اهل سیگار و مشروب هم هست...
      وااای!! ...ستاره تو چی گفتی ؟!
      آقای صرافی :
      معلومه دیگه فقط، شنیده و لبخند ژوکوند زده!
      دختر با خنده گفت: نبابا جونم بهش گفتم چرا اومدی خواستگاری؟!
      گفت: در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و راه چاره ای نداشته؛ و نمی تونسته مخالفت کنه، بخاطر مادرش که
      سکته ی قلبی کرده،
      برا همین به خواهرش که مشاوره همه چیو گفته، از روابطش و کارهایی که میکنه و بهش گفته من زن امامزاده نمی خوام ؛
      مامان اینو که گفت ناخودآگاه زدم زیر خنده!!!
      دیونه ای دیگه ؛ دست خودت نیست،
      نمی دونم چی بهت آموزش دادن که ارزش برای خودت قائل نیستی؟!
      دختر هیجان زده رو به مادرش: اینقدر از خودش متشکر بود می گفت بیا باهم توافقی ازدواج کنیم؛
      هرچی شرط بذاری من قبول می کنم
      مامان !در کل آدم بی خیال و سر خوشی بود!
      آقای صرافی در حالیکه عصبی شده بود؛
      رو به دخترش کرد و گفت دیگه حرفشو  نزن ،، که دیگه تحملم تموم شده و
      سرم بدجور درد می کنه،
      دختر بازم می خواست درباره پسر نوری حرف بزنه؛ و نظرشو بگه؛ ولی پشیمون شد،
      خانم صرافی گفت:
      +عجب؟! چقدر اینا تو پوستشونند.
      باور کن اینا همشون فقط ظاهرند، کور خودشونند و بینای مردم ،
      و رو به آقای صرافی کرد و پرسید:
      برای چی صندلیتو گذاشتی پهلوی پسره
      دقیق شدی بهش ؟!
      ستاره هم گفت :آره بابا چرا این کارو کردی ؟!
      آقای صرافی هیچی نگفت ،
      وقتی دخترش رفت تو اتاقش رو به خانمش
      گفت : مرتیکه ی مزخرف، حتی نمی تونه خودشو کنترل کنه !
      حتی خواهرشم متوجه شد و بهش اشاره کرد ،خودشو جمع کنه؛
      خانم !سریع دست گلشونو، بنداز دم در، حالم از این جماعت بهم می خوره. همه چیشون بوی کثافت میده .
      پایان

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۴۲۰ در تاریخ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      محمد اکرمی (خسرو)
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۰۰
      درود بانو
      داستان زیبا و آموزنده ای رو در کل روایت کردید
      خداروشکر آخرش ختم به خیر شد
      خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
      خندانک خندانک خندانک خندانک
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۹
      درودتان جناب استاد اکرمی گرانقدر
      ممنونم از اینکه با داستان همراه بودید و
      خوشحالم که ختم بخیر شد
      البته دوست داشتم پایان بندی داستان
      غیر منتظره باشه 🤔
      ولی خب مجلس خواستگاری بود
      صمیمانه سپاسگزارم🌹🍃

      🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🍃
      ارسال پاسخ
      محمد اکرمی (خسرو)
      محمد اکرمی (خسرو)
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۱۳
      بسیار هم عالی بود خندانک خندانک
      جواد کاظمی نیک
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۰۶
      سلام برخواهر گرامی سرکارخانم سمیعی بزرگوار و گرامی وگرانقدر اول اینکه یک خسته نباشید بهتون بگم خداقوت
      دوم اینکه بسیار داستانتانعالی بود وپرمفهوم احسنت برشما
      سوم اینکه درودبرشما می،گویم به این اندیشه های نابتان،
      چهارم اینکه. داستان خواستگاری هميشه درذهنم باقی می ماند
      وپنجم اینکه احسنت براین فکر وتفکر شما در داستان نویسی
      ششم اینکه خندانک بقول محمد جان اکرمی خداروشکر آخرش ختم بخیر شد خندانک خندانک خندانک خندانک
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️❤️
      ❤️❤️❤️
      ❤️❤️
      ❤️💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
      ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
      🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
      🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
      🌺🌺🌺🌺🌺🌷
      🍀☘️🌱🌹💐
      🌿🌿🌿🍁
      🪴🪴🪴
      🏵🏵
      💟
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۵۷
      درودتان جناب کاظمی نیک گرانقدر
      خوشحالم مهربان که داستان براتون جالب بود
      و تاثیرگذار🙂
      و دوم اینکه همراهی ارزشمند شما همراهان
      عزیز باعث شد که داستان در چهار قسمت به سرانجام برسد.💐
      و سوم اینکه جناب نیک گرامی 🌹🍃
      از حسن توجهتون و حضور ارزشمندتون
      صمیمانه سپاسگزارم
      🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۰۷
      درود وعرض ادب خدمت نازنین خواهرم خندانک خندانک
      زیبا بود وخیلی روان میتونستیم کاملا تصور کنیم داستان رو خندانک
      پایان به خیر گذشت خندانک
      البته کاملا بر عکس داستان من شد ..
      در پناه حق محفوظ باشید خندانک
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۰۱
      درودتان مهربانو نرگس جانم⁦❤️⁩
      خدا روشکر که مورد پسند واقع شد
      واقعا 🧐
      خیلی دوست دارم بدونم که پایان مورد نظر شما چگونه است🌞 .اگر فرصت کردید حتما برام بنویسید
      خیلی ازت ممنونم گلم که همراهم بودی تا پایان داستان⁦❤️⁩🌸🌹🍃
      بی صبرانه منتظرم داستانتو بخونم دوست جانم
      در پناه حق باشید پیروز و نویسا و سبز و سرفراز
      🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸


      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۴۰
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🌺🌺🌺🌺
      🌼🌼🌼
      🏵🏵
      💐
      نیلوفر تیر
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۰۹
      درود بر شما عزیز نازنین خندانک چقدر دیالوگ های خواهران داماد واقعی و قشنگ تصویرسازی شده است خندانک حس استرس جلسه خواستگاری رو هم منتقل می کند خندانک درود بر شما خندانک منتظر بقیه داستان هستیم نازنین خندانک
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۳۰
      درودتان مهربانو نیلوفر جانم 💖
      صمیمانه از شما نازنینم سپاسگزارم 🌹⁦❤️⁩🌹
      که با نظرات ارزشمندتان💖 تا پایان داستان مرا
      تشویق کردید💚
      چون اگر نظرات شما عزیزان فرهیخته نبود
      در ادامه ی داستان دچار تردید می شدم👌
      البته خیلی مایلم که داستان خواستگاری پارت بندی شده تقدیم شما عزیزان گرامی ام گردد
      تا چه پیش آید و چه در نظر افتد.

      نویسا مانید و سبز و سرفراز
      🍃🌸🌹🌿🍃🌹🌸🌿🍃🌹🌸🌿🍃🌹🌸🌿

      ارسال پاسخ
      مسعود مدهوش( یامور)
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۵۷
      درودتان شاعر بانو سمیعی ارجمند و فرهیخته🌹🌴☘️🍂🍂💮🍀🌳🌳🌻💐💐🌿🌿

      تاخیر بنده را بخشاینده باشید ،گرفتاری کاری ...

      بسیار زیبا و زیباتر میشود ،افرینها بسیار مشتاقانه دنبال میکنم،افرینها،دستمریزاد🌿💐🌻🌻🌳🌳🍀💮🍂☘️☘️🌴🌹❤️‍🔥❤️‍🔥✍️
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۸
      درودتان جناب دکتر مدهوش عزیز و گرامی
      نفرمایید
      بنظرم نباید مجاب بود به این کار که حتما باید
      همه پست ها لایک و کامنت بخورند
      چون خیلی زمان می بره و خوب همه ی ما هم گرفتاری و کارهای روزانه داریم
      من به شخصه واقعا شرمنده میشم از اظهار
      لطف دوستان چون می بینم با این کارم باعث زحمت شدم
      نمی دونستم اینقدر زمان بره
      برای همین تصمیم گرفتم وقتی پست زیاد میذارم
      تیک نقد و نظر و بردارم


      صمیمانه ازتون سپاسگزارم مهربان
      پاینده و سربلند باشید و سبز
      🌹🍃🌿🌸🌸🌿🍃🌹🌹🍃🌿🌸🌸🌿🍃🌹


      ارسال پاسخ
      جواد کاظمی نیک
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۰۸
      🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
      💙💙💙💙💙💙💙💙
      🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
      💐💐💐💐💐💐
      🌼🌼🌼🌼
      💟💟💟
      ❤️❤️
      ❤️
      فیروزه سمیعی
      فیروزه سمیعی
      سه شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۴۰
      صمیمانه سپاسگزارم
      جناب کاظمی نیک گرامی

      🌹🍃🌿🌸🌿🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌿🌹
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1