دوشنبه ۳ دی
بهمن فرسی
ارسال شده توسط لیلا طیبی (رها) در تاریخ : چهارشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۱ ۱۲:۱۳
موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۹ | نظرات : ۰
|
|
استاد "بهمن فُرسی" شاعر، نویسنده، نمایشنامهنویس، هنرمند، ترانهسرا و بازیگر ایرانی، زادهی ۱۲ بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در تبریز و اکنون ساکن لندن است.
بهمن فرسی در دبیرستان با جمشید لایق (از هنرمندان تئاتر، تلویزیون و سینما) بود و پیشنهاد تشکیل یک گروه تئاتری با علی نصیریان، فریدون فرخزاد، مهدی فتحی و چند تن دیگر را داد که خود فرسی مسئول انجمن هنری و این گروه کوچک تا پایان دوره دبیرستان بود.
او پس از رها کردن تحصیل و تجربهی مشاغل مختلف به استخدام دولت درآمد. فرسی داستاننویسی را در کنار نمایشنامه و نوشتن نقد در همان دوران جوانی آغاز کرد و به آنها پرداخت.
او از سال ۱۳۵۶ در لندن زندگی میکند و همچنان به فعالیتهای خود در زمینهی ادبیات، نمایشنامهنویسی، و تئاتر ادامه میدهد.
او نخستین مجموعه داستان خود را در سال ۱۳۳۹ به چاپ رساند اما قبل از آن در نشریات مختلفی قلمفرسایی کرد که از آن جملهاند: ایران آباد، نگین، آشنا، چلنگر، اندیشه و هنر و در روزنامههایی مثل: آژنگ و کیهان داستانهایی از او منتشر شد. فرسی را از اولین نویسندگان و نمایشنامه نویسان ابسورد ایران میدانند.
▪کتابشناسی:
آثار نوشتاری فرسی به چهار دسته داستان کوتاه، داستان بلند، نمایشنامه و شعر قابل تقسیم است.
• مجموعه داستانهای کوتاه او عبارتند از: زیر دندان سگ - هفاایستوس - دوازدهمی - نبات سیاه و غوررآپ غوررآپ.
• نمایشنامههای او نیز شامل: گلدان - چوب زیر بغل - پلههای یک نردبان - صدای شکستن - بهار و عروسک - دو ضرب در دو مساوی بینهایت - سبز در سبز - موش - آرامسایشگاه - سقوط آزاد - هشت به علاوه یک - هویت: مستعار - خرده نسیان و مجموعه شاهنامه فردوسی هستند که در برگیرنده نقالی-نقشگویی و برخوانی است و او در این اثر داستان رستم و سهراب، داستان سیاوش، داستان کیخسرو، داستان فرود و داستان شغاد را نقالی و نقشگویی کرده است.
• اشعار فرسی نیز با عناوین خودرنگ - آوا در کاواک - یک پوست یک استخوان - به تاریخ یک یک یک و سلام حیدربابا به چاپ رسیدهاند.
او همچنین یک رمان با عنوان شب یک، شب دو هم دارد.
▪نمونه شعر:
(۱)
[رسول]
رسول ما
دو سال و اندش که بود
صبحی از صبحها
در مرز گرگومیش
از کنار حوض
وسط حیات
از روی قصریش
با صدایِ زور به آن نشسته
و زبانِ طفلانۀ شکسته بسته
مادرش را که در بستر
با خواب شیرین سحر-
نرد عشق میزد
صدا زد:
«ما ما ا ا ا ا ن ن ن ن ن
اَبلای دیشبی تِ از اون بالا
بالون لیختن اون همه
تُجا لفتهن حالا؟»
و چون دیوارِ خوابِ مادر
خوابتر از آن بود که پاسخی پس بتاباند
این که بود رسولک
خودش به تنهایی
شعرش را سرود:
«ما ما نی ما ما نا ا ا ا ....
میدونی اَبلا
لفتهن تُجا؟
لفتهن دلیا...
تِ دلاشون پُل تُنن از آب
بَل گَلدن دوباله تو هوا
بالون بلیزن تو سَلِ ما
تا بُلن شیم از خواب.»
روایت رسول از باران
به حافظۀ من پرچ شد
تا امروز چراغِ یادش را روغن کنم
شعرش را روشن کنم
امّا طفلک رسولک
«کنکور» ها که دست رد به سینهاش گذاشتند
رفت سراغ پیشۀ پدر
سگدست و کمکفنر...
و چشمۀ شعرش
که خودش از آن خبر نداشت
هرگز نجوشید.
این پستان ذوق را هم
بیطارِ کودنِ دهر
ندوشید.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
|
ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری :
|
|
|
|
|
این پست با شماره ۱۲۰۰۴ در تاریخ چهارشنبه ۳ فروردين ۱۴۰۱ ۱۲:۱۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.