به پادشاهی توکل. می کنم که جانم در دست. است
به بانوی توسل. می کنم. که حیات. مهریه. اوست
زآن. رنج. تهمل می کنم که. صبر. وعده ی اوست
آن که جانم. اختار دارد حکیمنست
و آنکه قلبم. اختار دارد رهبر منست
و آنکه قوت. صبر دهد ضفر منست
سلام
ادب
و قصه
روزی در دشت بسیارپهناوری شیری زندگی می کرد که
امیت. بقیه. ی حیوانای را به دست. داشت
هم ه ی حیوانات از حیبت و برند گی او. حساب. می بردند
می تر سیدند در قلم رو یک دیگر ارز اندام. کنند
در همسایه گی او روباهی. زندگی می کرد
همیشه از غذایی که شیر می آورد استفاده می کرد
روبا. بسیار خوشحال بود که با شیر می پرد شیر زرنگ بود
هر وقت روبا می آمد سر غذای شیر شیر فوری محل را ترک می کد
غرورش. اجازه نمی داد با روبا. هم سفره شود
و هم. موجب سو استفاده. روبا گردد به حیوانات ضییف تر
خودش سدمه. بزند
این. غرور شیر روبا را بسیار اعصبانی. می کرد
هر وقت مرغی یا شکار دیگر می گرفت هر چه می خواست
به شیر بخوراند اما شیر زیر بار نمی رفت
این عقده. برا روبا. مانند یک درد رنجش می داد
روبا باز از غذای شیر می خورد ولی شیر تا روبا را می دید محل را ترک می کرد
یک روز روباه. دامی در جنگل دید رفت بالای تپه ای ایستاد
و شرو به زوزه. کشیدن کرد
همینکه حیوانات جنگل جمع شدند
خودش را پنها کرد حیوانات شیر را خبر کردند که روبا در
گرفتاری است صدای زوزش می آمد ولی الآن. نیست شیر
با شتاب تمام به همه جنگل می دوید تا که پایش در
دام گیر کرد و زخمی شد
چند روزی در خانه ماند روبا که به مرادش رسیده بود
و به دنبال فرست می گشت گفت الآن وقتش است غرور
شیر را لگد کنم
رفت یک مرغ خانه گی شکار کرد آورد با زبان. چاپ لوسی
گفت. ای شیر من. شمال من ای زرد با کمل من
بیا بنوش. دوای من
شیر چشمانش را باز کرد دید روبا با مرغی ایستاد
غرورش با قدرت تمام درد را کنار زد یک قدی کشید
با صدای بلند. نهری. کشید که تمام حیوانات جنگل
جمع شدند روبا مثل بید به خودش می لرزید
بعد کفت عزیزا من شما فریب روبا را خوردید
آن روز که زوزه کشید و بعد. پنهان. شد تله را دیده بود
می خواست من را در تله بیندازد عقلش هم نرسید که آن تله
برای من کوچک است
کمی پایم زخم شد
این خوب شد ما دیگر او را شناختیم