سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستانک
        ارسال شده توسط

        آذر مهتدی

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۰۳:۴۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۸۵ | نظرات : ۱۲


        گلناز   :    
        سر چشمه که نشست پاهایش را داخل آب زلال و سرد فرو 
        برد. خنکی آب تا عمق جانش نشست. کمی دستهایش 
        را از آب چشمه  خیس کرد و به پشت گردن کشید حس
         خوبی داشت. یاد پرنس  قهرمان قصه اش؛ تنها کتاب
         داستان کودکی اش افتاد؛ پرنس سوار بر اسب سر  
        چشمه ایی دختر زیبا رویی را می بیند و به او دل می بازد. گلناز لبخند زنان در حالی که خود را دختر آن قصه تصور 
        می کند؛ کوزه را از آب پر می کند و بلند می شود و 
        کفشهایش را به پا کرده.؛ خیسی پاهایش به کفشهای 
        پارچه ای سرایت می کند.  کفش خیس با خاک زمین گل 
        می سازد؛ گلناز نگاهی به کفش های گل آلودش می اندازد. 
        کوزه را روی شانه استوار می کند و با دست آزادش گوشه ی دامن  را بالا می گیرد تا گل؛ دامنش را نگیرد به راه 
        می افتد. باید راه زیادی را تا خانه طی کند. اما  مسیر 
        برایش نه تنها خسته کننده نبود بلکه  جذاب هم می نمود.
         جاده خاکی از گلهای  بابونه؛ به رنگ زرد و سفید در آمده
         بود و عطرش 
        مشام  را پر می کرد. گل؛ کفش های گلناز را سنگین کرده بود اما چاره نبود. خنکی پاهایش به گلی شدن می ارزید. 
        زیبایی گلناز با قد بلند و چشمان عسلی در پیراهن محلی 
        طلایی و دامن پرچین نوار دوزی شده او را زبانزد اهالی 
        روستا کرده بود؛ اما کسی جرات خواستگاری از او را
         نداشت. 
        خان روی او انگشت گذاشته  و در غیاب پسرش که در شهر 
        به تحصیل مشغول بود؛ از پدر گلناز او را خواستگاری کرده 
        بود. 
        گلناز از عشق و عاشقی چیزی نمی دانست اما عاشق باران و بوی کاهگل بود. به هرکس چشم می انداخت بی آن که قصد دلبری داشته باشد دل
        می برد. اما هیچ کس جرات نظربه نشان کرده ی خان را نداشت. تا این که آن روز گلناز وقتی گل آلود به خانه رسید. دهلزنان را با کلی طبق کش در 
        حیاط خانه دید. اهل خانه در شادی به رقص و پایکوبی و
         گل افشانی مشغول بودند. 
        گلناز کوزه آب را از شانه بر زمین گذاشت. خان با پسر جوانی در ایوان نشسته بودند پدرش هم در کنار خان؛  در حال
         خوش خدمتی و تواضع کمر خم کرده بود و به تعارفات 
        مشغول بود. خان چشمش که به گلناز افتاد با شادی به پسر جوان گفت: بیا این هم عروسمان گلناز... 
        پسر سرش به سمت گلناز چرخید و در یک لحظه نگاهشان با هم  تلاقی کرد. حس خنکی ناگهان از وجودش رخت بست. گویی شعله ی گرمی بر سرش ریخته باشند. تمام تنش گر 
        گرفت. 
        نفسش به شماره افتاد...  پسر خان با چشمان عسلی و 
        موهای طلایی   به پرنس کتاب کودکی اش شباهت داشت. 
        اکنون گلناز طعم عشق را در تمام وجودش حس می کرد.
         با اشاره خان ؛متوجه موقعیت شد؛ سر به زیر افکند اما
         همین که خواست برگردد و از پشت خانه وارد پستو شود کفش گلی اش روی سنگفرش حیاط لیز خورد و سرش محکم  بر زمین . صدای جیغ او مجلس را به هم زد. پسر خان زودتر از دیگران بالای سر گلناز رسید و اورا غرق خون دید
        . نگاه گلناز به پسرخان دوخته شد و کلمه" پرنس" از لبهای
         لرزانش به گوش جان او نشست   چشمان زیبایش کم کم به سمت آسمان کشیده شد. گلناز در میان بهت پسر خان روحش از زمین به آسمان پرکشید.
        آذر.م
        15شهریور1400

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۵۹۲ در تاریخ چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۰۳:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مسعود آزادبخت
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۲۹
        سلام و احترام
        بسیار عالی
        درودتان
        خندانک خندانک خندانک
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۲۷
        درود بر شما
        سپاس از لطف نگاهتان
        🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        حنانه الادا
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۴۱
        بسیار زیبا بود
        لذت بردم خانم مهتدی🌹🌹
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۲۸
        درود مهربانو
        سپاس از لطف نگاه ک مهرحضورتان
        خوش آمدید
        🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۳:۰۱
        درودها به بانو مهتدیِ عزیز
        زیبا بود و شورانگیز.
        خندانک خندانک خندانک
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۲۹
        درود بر شما مهربانو
        سپاس از نگاه پر مهرتان
        بمانید به مهر
        🌺🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        امین احمدی پسری از جنس پاییز
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۴:۳۳
        درود
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۳۰
        درود جناب احمدی
        خوشامدید
        سپاس از مهرنگاهتان
        🌺🍃🌺🌺🍃
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        جمعه ۱۹ شهريور ۱۴۰۰ ۱۹:۴۸
        سلام
        بسیاردلچسب وزیباقلم میزنی
        همواره تابان باشی
        گویا باشی
        شاعر وهنرمند ارجمند
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۰۶
        درود جناب انصاری گرامی
        سپاس از مهر حضور و لطف نگاهتان
        زیبایی در نگاهتان
        🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        محمد علی رضاپور
        جمعه ۲۶ شهريور ۱۴۰۰ ۰۹:۴۲
        سلام و درود خندانک
        محمد علی رضاپور
        جمعه ۲۶ شهريور ۱۴۰۰ ۰۹:۴۲
        لطفاً مکتب ادبی نورگرایی را نیز مطالعه بفرمایید خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3