سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        داستانک
        ارسال شده توسط

        آذر مهتدی

        در تاریخ : چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۰۳:۴۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۵۱ | نظرات : ۱۲


        گلناز   :    
        سر چشمه که نشست پاهایش را داخل آب زلال و سرد فرو 
        برد. خنکی آب تا عمق جانش نشست. کمی دستهایش 
        را از آب چشمه  خیس کرد و به پشت گردن کشید حس
         خوبی داشت. یاد پرنس  قهرمان قصه اش؛ تنها کتاب
         داستان کودکی اش افتاد؛ پرنس سوار بر اسب سر  
        چشمه ایی دختر زیبا رویی را می بیند و به او دل می بازد. گلناز لبخند زنان در حالی که خود را دختر آن قصه تصور 
        می کند؛ کوزه را از آب پر می کند و بلند می شود و 
        کفشهایش را به پا کرده.؛ خیسی پاهایش به کفشهای 
        پارچه ای سرایت می کند.  کفش خیس با خاک زمین گل 
        می سازد؛ گلناز نگاهی به کفش های گل آلودش می اندازد. 
        کوزه را روی شانه استوار می کند و با دست آزادش گوشه ی دامن  را بالا می گیرد تا گل؛ دامنش را نگیرد به راه 
        می افتد. باید راه زیادی را تا خانه طی کند. اما  مسیر 
        برایش نه تنها خسته کننده نبود بلکه  جذاب هم می نمود.
         جاده خاکی از گلهای  بابونه؛ به رنگ زرد و سفید در آمده
         بود و عطرش 
        مشام  را پر می کرد. گل؛ کفش های گلناز را سنگین کرده بود اما چاره نبود. خنکی پاهایش به گلی شدن می ارزید. 
        زیبایی گلناز با قد بلند و چشمان عسلی در پیراهن محلی 
        طلایی و دامن پرچین نوار دوزی شده او را زبانزد اهالی 
        روستا کرده بود؛ اما کسی جرات خواستگاری از او را
         نداشت. 
        خان روی او انگشت گذاشته  و در غیاب پسرش که در شهر 
        به تحصیل مشغول بود؛ از پدر گلناز او را خواستگاری کرده 
        بود. 
        گلناز از عشق و عاشقی چیزی نمی دانست اما عاشق باران و بوی کاهگل بود. به هرکس چشم می انداخت بی آن که قصد دلبری داشته باشد دل
        می برد. اما هیچ کس جرات نظربه نشان کرده ی خان را نداشت. تا این که آن روز گلناز وقتی گل آلود به خانه رسید. دهلزنان را با کلی طبق کش در 
        حیاط خانه دید. اهل خانه در شادی به رقص و پایکوبی و
         گل افشانی مشغول بودند. 
        گلناز کوزه آب را از شانه بر زمین گذاشت. خان با پسر جوانی در ایوان نشسته بودند پدرش هم در کنار خان؛  در حال
         خوش خدمتی و تواضع کمر خم کرده بود و به تعارفات 
        مشغول بود. خان چشمش که به گلناز افتاد با شادی به پسر جوان گفت: بیا این هم عروسمان گلناز... 
        پسر سرش به سمت گلناز چرخید و در یک لحظه نگاهشان با هم  تلاقی کرد. حس خنکی ناگهان از وجودش رخت بست. گویی شعله ی گرمی بر سرش ریخته باشند. تمام تنش گر 
        گرفت. 
        نفسش به شماره افتاد...  پسر خان با چشمان عسلی و 
        موهای طلایی   به پرنس کتاب کودکی اش شباهت داشت. 
        اکنون گلناز طعم عشق را در تمام وجودش حس می کرد.
         با اشاره خان ؛متوجه موقعیت شد؛ سر به زیر افکند اما
         همین که خواست برگردد و از پشت خانه وارد پستو شود کفش گلی اش روی سنگفرش حیاط لیز خورد و سرش محکم  بر زمین . صدای جیغ او مجلس را به هم زد. پسر خان زودتر از دیگران بالای سر گلناز رسید و اورا غرق خون دید
        . نگاه گلناز به پسرخان دوخته شد و کلمه" پرنس" از لبهای
         لرزانش به گوش جان او نشست   چشمان زیبایش کم کم به سمت آسمان کشیده شد. گلناز در میان بهت پسر خان روحش از زمین به آسمان پرکشید.
        آذر.م
        15شهریور1400

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۵۹۲ در تاریخ چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۰۳:۴۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مسعود آزادبخت
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۲۹
        سلام و احترام
        بسیار عالی
        درودتان
        خندانک خندانک خندانک
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۲۷
        درود بر شما
        سپاس از لطف نگاهتان
        🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        حنانه الادا
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۰:۴۱
        بسیار زیبا بود
        لذت بردم خانم مهتدی🌹🌹
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۲۸
        درود مهربانو
        سپاس از لطف نگاه ک مهرحضورتان
        خوش آمدید
        🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        لیلا گماری ( مأنوس شده با قلم)
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۳:۰۱
        درودها به بانو مهتدیِ عزیز
        زیبا بود و شورانگیز.
        خندانک خندانک خندانک
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۲۹
        درود بر شما مهربانو
        سپاس از نگاه پر مهرتان
        بمانید به مهر
        🌺🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        امین احمدی پسری از جنس پاییز
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۱۴:۳۳
        درود
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        چهارشنبه ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ ۲۰:۳۰
        درود جناب احمدی
        خوشامدید
        سپاس از مهرنگاهتان
        🌺🍃🌺🌺🍃
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        جمعه ۱۹ شهريور ۱۴۰۰ ۱۹:۴۸
        سلام
        بسیاردلچسب وزیباقلم میزنی
        همواره تابان باشی
        گویا باشی
        شاعر وهنرمند ارجمند
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        آذر مهتدی
        آذر مهتدی
        يکشنبه ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ ۱۱:۰۶
        درود جناب انصاری گرامی
        سپاس از مهر حضور و لطف نگاهتان
        زیبایی در نگاهتان
        🌺🍃🌺🍃🌺🍃
        ارسال پاسخ
        محمد علی رضاپور
        جمعه ۲۶ شهريور ۱۴۰۰ ۰۹:۴۲
        سلام و درود خندانک
        محمد علی رضاپور
        جمعه ۲۶ شهريور ۱۴۰۰ ۰۹:۴۲
        لطفاً مکتب ادبی نورگرایی را نیز مطالعه بفرمایید خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        شاهزاده خانوم

        ه عاقبت گر عمری باشد ماندگار ااا میگذارم این سخن را یادگار ااا مینویسم روی کوه بی ستون ااا زنده باد یاران خوب روزگار
        نرگس زند (آرامش)

        مااااسلام بر خواهر عزبزم شااااهزاده خاااانوم مهم نیست حرف تو همه جا بسیار خندانک برا ما ثابت شده ای ک خیلی وقته مشاعره نیومدم الان ی نگاه کردم پیامت خوندم جواب دادم بدون ما همیسه دوست داااااریم استیکر بوس در حال پرتاب وبعد خنده
        ساسان نجفی

        همه چی آرومِ شاهزاده خانم اا حرف حساب بی جوابِ شاهزاده خانم
        طاهره بختیاری

        در این دنیای فانی چرا ناگزیری جواب پس دهی خودت باش عزیزم خودت ولاغیر اهمیت نده
        شاهزاده خانوم

        ب سلام به همه نابیون محترم ااا خوشم نمیاد قسم بخورم برای این موضوع کاملا بی ارزش اما چنان با روح و روان آدم بازی می کنید مجبورم این کارو بکنم به والله قسم توی ناب هیچ پروفایل فیکی ندارم ااا برای چی وقتی می تونم خودم فعالیت کنم حرفامو بزنم فیک داشته باشم ااا نه ثنا خانوم منم نه آتنا خانوم نه هیچ احد و الناس دیگههه ااا توی ناب و وبلاگم تنها یه اسم دارم اونم شاهزاده خانوم از سال هشتاد و هفت تا حالااااااا ااا شاد باشید

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0