در زمانهای گذشته زنی نازا بوده دارای فرزند نمیشده
هرچه بطبیان مراجعه کرده سود بخش نبود تا اینکه
به پیغمبر زمان مراجعه کرد وخواهش کرد که برایش
دعاکند پیامبر دست به,دعا برداشت به درگاه خداوند.....
ندا امد که ما این زن را نازا افریدیم .....
زن سر بسوی اسمان بلند کرد و گفت خدا رحیم است .
ورفت سال دیگر دوبار ه مراجعه کرد از پیامبر
خواهش کرد برایش دعاکند این بار هم ندا امد که
این زن را ما نازا افرییدم باز هم زن نومید نشد
دوباره به اسمان نگاه کرد و گفت خدا رحیم است
ورفت
برای سال سوم به پیامبر مراجعه کرد این بار
پیامبر با تعجب دید که زن فرزندی در بقل دارد
سر به اسمان بلند کرد پس از استغاسه پرسید
که گفتید ما اورا نازا آفریدیم اکنون فرزند ی
در بقل دارد ندا امد که آن زن از رحمتم نومید
نشد ومرا رحیم خواند از این رو رحمت من بر
سرنوشت او غلبه کرد اور ا فرزندی عطا کردیم.....
الله واکبر.....بنگرید هرطفل شیر خواری برای وعده
غذای بعدیش نگران نیست زیرا به رحم ومحبت
مادرش اعتماد دارد ...
اما ..... ما ادمهای بزرگ به رحمت پرودگاری که
این همه نعمت در دنیا به ما عطاکرده به
اندازه ی طفل شیر خوار .....
به خداوند اعتماد نداریم
هر لحظه نا شکری و نا سپاسی می نماییم
واتظار داریم که به ما رحم شود...
البته با عرض ادب پوزش از مدیریت سایت جناب
احمدی زاده ملحق.
و اعضای محترم واستادان و شعرای
عزیزگرامی
فتحی ....تختی... ۲ / ۶ / ۱۴۰۰ شمسی
التماس و دعا
.
بسیار عالی بود
لطف کنید اگر امکان پذیر هست ،بیشتر از این نوع داستان ها بگذارید
درودتان