گُل آفتابگردان 🌻
اثری از محمدرضا شفیعی کدکنی / (م.سرشک)
از دفتر شعر : غزل برای گل آفتابگردان
به همراه بررسي و تحليل كهن الگويي «خورشيد» و «گل آفتابگردان»
از مقاله ( از آركي تايپِ «طلب» تا سمبلِ«آفتاب»)
تهیه شده در هفتمين همايش پژوهشهاي زبان و ادبيات فارسي اسفند 1392
به ضمیمه تحلیل مختصر شعر استاد شفیعی کدکنی
--------------------------------------------------------------------------
🌻
نفست شکفته بادا و
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!
به سحر که خفته در باغ ، صنوبر و ستاره ،
تو به آبها سپاری.... همه صبر و خواب خود را
و رصد کنی زهر سو ، ره آفتاب خود را
نه بنفشه داند این راز ، نه بید و رازیانه
دم همتی شگرف است! تو را درین میانه!
تو همه درین تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها....
و به راه آرزوها ،
همه عمر ،
جست و جوها....
من و بویۀ رهایی ،
و گرم به نوبت عمر ،
رهیدنی نباشد .
تو و جست وجو
وگر چند ، رسیدنی نباشد .
چه دعات گویم ای گل !
تویی آن دعای خورشید! که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو ، رمزی
نگهی به خویشتن کن! که خود آفتاب گشتی !
🌻
----------------------------------------------------------------------------
بررسي و تحليل كهن الگويي «خورشيد» و «گل آفتابگردان»
«مهر» در شعر فارسي كاركردي ايهامي دارد و شاعران در بيشتر موراد وقتي كلمهي «مهر» را مي آورند، از معـاني مختلف آن بهره ميگيرند.
تا جايي كه مسعود سعد ، تمام معاني مهر را در يك بيت گرد آورده است:
شعر برای یادبود جشن مهرگان می باشد:
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان / مهر بیفزا اي نگار ماه چهر مهربان
مهرباني کن به جشن مهرگان و روز مهر / مهرباني به بروز مهر و جشن مهرگان
جام را چون لاله گردان از نبيد باده رنگ / واندر آن منگر که لاله نيست اندر بوستان
(به نقل از اسماعيلپور، 1387:127)
(نبیدِ باده رنگ : شراب سرخ رنگ)
و در گفته ای دیگر :
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان / مهر بفزای ای نگار مهرجوی(چهر) مهربان
يا در نگاه مولوي كاركرد كلمه ي خورشيد و شمس تداعي كننده ي چندين مفهوم است.
«در نظر مولانا «خورشيد» حالت اساطيري و ايزدوارگي خود را حفظ كرده است:
زهي خورشيد بـي پايـان كـه ذراتـت سـخن گويـان / تــو نــور ذات اللهــي، تــو اللهــي، نمــيدانــم
(كليات شمس، ج3،ص205)
همچو سـايه در طـوافم گـرد نـور آفتـاب / گه سجودش ميكنم گاهي بـه سـر مـي ايسـتم
(كليات شمس، ج3 ،ص290 702)
در اساطير ايران، به خصوص آيين مهر، علاوه بر اهميت خورشيد، رنگ سرخ نيز كه جلـوهي آن اسـت، قِداسَـت خاصي دارد.
ايزد مهر، شنل سرخ و كلاه سرخ بر تن دارد. پير در اساطير مهري، لباس سرخ مـيپوشـد رنـگ سـرخِ لباسِ پاپانوئل و اسقفهاي مسيحي بازماندهي آيينِ كهن مهر است.
در شعر مولانا نيز رنـگ سـرخ اهميـت خاصـي دارد:
بهتــرينِ رنــگهــا ســرخي بــود / وان خورشـيد اسـت و از او مـيرسـد
(مثنوي، دفتر دوم، بيت1099)
بر اساس همين بنيان اساطيري، «شمس» در بينش مولانا، ناميرا و سرخ جامه است:
آن سـرخ قبـايي(شـمس) كـه چـو مـه پـار برآمـد / امســال درايــن خرقــة زنگــار(صــلاح الــدين)برآمــد
(كليات شمس، ج2 ،ص60 / شايگانفر، 1380 :171 و172)
پرسشي كه در ذهن مخاطب بعد از رو به رويي با اين معاني مختلف «مهر» شكل ميگيرد، اين است كه به راسـتي از جهت قدمت در ابتدا «مهر» به معناي خورشيد بوده است يا «محبت»؟
در متون ادبي ما لفظ «مهر» هر دو معنـا را در كنار هم دارد. در لغت نامهي دهخدا ذيل واژه ي مهر، در زير نويس چنين آمده است:
«در سانسكريت mitra ، در اوستا و فارسى باستان mithra ، در پهلوى mitr و mithr . ميثره يا ميتره از ريشهء mith سانسكريت آمده به معنى پيوستن ، اغلب خاورشناسان معنى اصلى مهر را واسطه و ميانجى ذكر كردهاند.
يوستى (فِردیناند یوستی ، ایران شناس آلمانی) آن را واسطه و رابطة ميان فروغ محدث و فروغ ازلى مى دانـد و بـه عبـارت ديگـر ، مهـر واسـطه اسـت ميـان آفريـدگار و آفريدگان.
در گاتها ،
(گاتها ۱۷ سروده آهنگین باستانی است که از دیرباز از سخنانِ زرتشت اسپنتمان دانسته میشدهاست و در برگیرندهٔ پیام و آموزشهای وی و بنیادِ زرتشتیت است)
يك بار ميثره به کاربرده شده به معنى وظيفه و تكليف دينى (يسـنا 46 ،5 )
در بخشهاى ديگر اوسـتا (ونديداد، يشـت 10) به معنى عهد و پيمان آمده. برخى از خاورشناسان ماننـد دارمسـتتر (جیمز دارمستِتِر ، باستانشناس فرانسوی) معنـى اصـلى و قـديم كلمـه را دوستى و محبت گرفته اند.
ميثره در سانسكريت (ودا) به معنى دوستى و پروردگـار و روشـنايى و فـروغ اسـت و در اوستا فرشتهء روشنايى و پاسبان راستى و پيمان است! اسماعيل پور (ابوالقاسم اسماعیلپور ، نویسنده و اسطورهشناس، استاد دانشگاه شهید بهشتی در رشتهٔ فرهنگ و زبانهای باستانی است) در مورد اين واژه ميگويد كه «ميتره» از ايزدان بزرگي است كه پيشينه اش به دوران هند و اروپـايي و هند و ايراني ميرسد. دربارهي واژهي «ميتره» ديدگاههاي گوناگوني در ميان خاورشناسان وجود دارد. بعضي آن را به معني «دوست» ميدانند و او را خداي پيمان ميشمارند؛ ولي بعضي ديگر ميتره را خداي خورشيد ميداننـد و بعضـي ديگر هر سه جنبه را يعني «پيمان»،«دوست» و«خورشيد» را درست ميدانند. جالب است كه در گاهان كـه كهنـه تـرين بخش اوستاست،
تنها يك بار واژه ي ميترا آمده است و آن هم به معناي «پيمان، پيوند، تعهد و بستگي». بايد يادآور شد كه خاورشناسان بر اين باورند كه زردشت از اهميت مهر كاسته است (پـيش از ديـن زردشـتي ، ايرانيـان مهرپرسـت بودند) و چه بسا كه با آيينهاي مهري دشمني ورزيده است و به همين سبب، مهرپرسـتان بـا آيـين گاهـاني سـخت دشمني داشته اند و زردشت نيز احتمالاً به دست آنان در پرستشگاهي به شهادت رسيدهاست.(اسماعيلپـور ،1387 :131و 132)
پس چنانكه اشاره شد كاركرد و معناي مهر در ادبيات بسيار قديمي است و در متون ادبي ما معاني مختلـف ايـن واژه به موازات همديگر به كار ميرفتهاست و اين معاني در ذهن شعرا خلاقانه و ايهام گونه بوده است.
-------------------------------------------------------------
نماد آفتابگردان
آفتابگردان نماد مسافر و سالكي است كـه قصـد رسـيدن بـه سـرزمين خورشيد را دارد
سرزميني كه آرزوهاي جوانان در آن برآورده ميشود!
غصه ها در آن پايان ميپذيرند.
چنانكه پـيش از اين گفتيم طلب نيز در اين اشعار كهن الگوي ديگري است كه در ادبيات عرفاني جهان مطرح است.
آفتـابگـردان مثل طالب و سالكي است كه قدمهاي خورشيد را عاشقانه دنبال مـي كنـد
و حتـي از نظـر لفظـي نيـز معنـاي واژه ي آفتابگردان همين كاربرد را در ذهن به ياد مي آورد.
از نظر ظاهري نيز گل آفتابگردان به خورشيد شباهت دارد.
لفظ آفتابگردان در ادبيات معاصر كاربرد فـراوان دارد، امـا براسـاس جسـتجوهاي كـامپيوتري
(درج و سـايت گنجور) كه به عمل آمد
لفظ آفتابگردان در ادبيات كهن ما به معناي گل آفتابگردان وجود ندارد!
از آنجا كه تا بـه حال فرهنگي براي ادبيات فارسي تدوين نشده است كه سير تاريخي واژه ها را نشان دهد، لذا بر اساس بررسـي هـاي انجام شده، دانستيم كه با توجه به بازتاب اين گل در ادبيات فارسي نبايد وجود ايـن گـل در ايـران قـدمت چنـداني داشته باشد.
تنها يك بيت در ديوان قوامي رازي (شاعر شيعي قرن ششم) آمده است كه لفظ آفتاب و گردان باهم اسـت و گل آفتابگردان را به ذهن متبادر ميكند، اما از مضمون بيت معلوم است كه منظور آفتابِ گردان است، بيت مـورد نظر اين است:
دليل روشن بـر ِ هسـتي خـدايِ جهـان / بر آسمان بلنـد، آفتـابِگـردان اسـت
همانطور كه قبلاً نيز اشاره شد، لفـظ آفتـاب، نمـاد و نشـانگـر ذات خداونـد اسـت و در ايـن بيـت نيـز شـاعر آفتابِگردان را دليل روشن بر هستيِ خداي جهان ميداند.
مولوي ، عطار و ديگر شاعران نيز آفتاب را در همين معنا آوردهانـد.«ايـن معنـي را عرفـاي اسـلامي از اللّـه نـور السموات و الارض گرفته اند.
(سوره نور آيه 35 / صلاحي مقدم،1377:5)
و امّا در ادبيات معاصر و به ويژه در اشعار محمدرضا شفيعي كدكني و قيصر امين پور «گل آفتابگردان» بـه كـرات ديده مي شود، قيصر امينپور يک دفتر شعر دارد به نام «گلها همه آفتابگردانند.» محمد رضا شفيعي كدكني هـم دفتـر شعري دارد با نام « غزل براي گل آفتابگردان» و در همين مجموعه، شعري دارد كه مصداق كامـل همـين بـن مايـه ي مورد بحث است.
« غزل براي گل آفتابگردان» را براي روشن شدن بحث آوردیم......
در شعر پيشين گل آفتابگردان را نماد و رمز اتحاد عاشق با معشوق ميداند و معتقد است كه گـل آفتـابگـردان به علت كثرت طلب و جستو جوي خود به آفتاب تبديل شده است!
رمز طلـب و جسـتو جـو از مفـاهيم تكـرار شونده و كهن الگويي است.
اگرچه در پيش از اين به اين مطلب اشاره كرديم كه گل آفتابگردان در ادبيات كهن مـا ديده نميشود. اما اين بدان معنا نيست كه اين مضمون (پیرو خورشید بودن) در ادبيات كلاسيك ما نيست! :
در ادبيات كهن فارسي لفظي كه حامل اين بار معنايي است آفتاب پرست است
لفظ آفتاب پرست معاني متعدد دارد، يكي آن كه حِربا را آفتاب پرست ميگفتند.
(لغت نامه دهخدا، ذيل آفتاب پرست)
«حربا چنان تصور ميكند كه آفتاب به خاطر اوست كه از جـايي بـه جايي حركت ميكند.»
(محمد رضا شفيعي كدكني، الف1388 :752
عطار درباره ي حربا در کتابش چنين آورده است:
گـر بـه قـدر خـود نمـودي آفتـاب / كــي شــدي حربــا زعشــق او خــراب
بســت حربــا را زنــاداني خيــال / کافتـــاب از بهـــر او كـــرد انتقـــال
(عطار به تصحيح محمد رضا شفيعي كدكني، الف1388 :439)
در روح الارواح سمعاني نويسنده ي قرن پنجم نيز آمده است كه:
«آفتاب پرست همي چون آفتاب كلّهي نور بـزد (اولین پرتو را تاباند) و نقاب زربافت به روي فروگذاشت، از آن خانه ي مختصر خود برآيد و بر سر خاشاك شود و دو دست در روي زند و ديده بر جمال خورشيد گمارد. هرچند شعاع آفتاب تيزتر ديدهي او در آن جمـال شـده تـر. آن حيـوان بـر سـر آن خاشاك ميباشد چندان كه آفتاب روي به غروب نهد. چون سلطانِ آفتاب رختِ غـروب در بسـت او متحيـروار بـه زاويه ي اندُهان خود بازگردد.»
(روح الارواح، 19) (تعليقات شفيعي كدكني ، الف1388 :752)
داداش خسته نباشي كه انقدر قشنگ با جزييات و درست مطلب ميگذاري و بهره ميبريم افرين
اگر اين جمله ي دستاويزِ( شعر اتفاقي است كه در زبان مي افتد) استاد كدكني را كنار بگذاريم
ايشان اغلب اشعار ماندگاري دارند كه تا هميشه بر تارك شعر پارسي ميتابد
قلمت سبز موفق باشي در پناه حضرت حق