سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 دی 1403
    26 جمادى الثانية 1446
      Thursday 26 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۶ دی

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        آوار تولد
        ارسال شده توسط

        آذر مهتدی

        در تاریخ : يکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۵:۰۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۹۹ | نظرات : ۰

        با دسته گل کوچکی که خریده بودم. پاکت کادو را تزیین کردم . ساعتی طول کشید تا به مقصد رسیدم. زنگ در را زدم . صدای آهنگ شادی به گوش می رسید.  در باز شد. حیاط بزرگ که هنوز از شستشو خیس بود.  با نمای عمارت بزرگ و زیبایی که پله های پهن؛ آن را به بهارخواب و از آنجا به در ورودی اتصال داشت. سمت چپ عمارت شیبی ملایم به سمت پارکینک می رفت. بیرون در ورودی با چراغهای آویز که روشن و خاموش می شد رقص نور زیبایی به وجود آورده بود. چراغهای داخل باغچه روشن بود و فضای حیاط با چراغ برق های زیبایی روشن می شد که چراغ گازهای قدیمی را در ذهن تداعی می کرد. صدای جیغ و خنده و شادی فضای ورودی را پر کرده بود. مثل همیشه دیر رسیدم . در ورودی باز شد داخل خانه به چشم خورد چراغ ها خاموش و موزیک با صدای شدیدی توسط نوازندگان اجرا می شد طوری که لرزش شدید ی زیر پایم حس می کردم انگار سرم از صدای زیاد به دوار افتاده بود. سایه هایی متحرک در حال رقص روی دیوار ها قد می کشید. کوتاه و بلند زن و مرد کودک همه در هم می لولیدند. میزبان با لباس شب که در برخورد با نورهای کم و زیاد رقص نور، پولکهای آن  برق می زد. با لبخندی خوشامدگویی کرد. صدایش به سختی به گوشم می رسید. با ورودم موزیک قطع شد و صداهای جیغ و فریادهای ترسناکی از هر سو شنیده شد با صدای مهیبی؛ سقف که لوستری بزرگ از آن آویز بود فرو ریخت. صداها به ناله و بعد در سکوتی خوفناک خاموش شد. دیگر چیزی به خاطرم نمی آمد. با صدای ورود پرستار چشم باز کردم کسی جز پرستار که فشار خونم را چک می کرد در اتاق حضور نداشت دوباره چشمانم را بستم قطره ای اشک از گوشه ی چشمم فرو ریخت. خانه در زیر آوار زلزله فرو ریخته  بود. من و میزبان زیر چارچوب در زنده مانده بودیم. کاش این بار را دیر نمی رسیدم کاش....
        29آبان 99
        آذرمهتدی

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۰۶۲۹ در تاریخ يکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹ ۱۵:۰۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1