خداوند شالودهی جهان هستی را بر عشق نهاد.
سخن از عشق، سخنی است كه با هزاران تكرار، باز تازگی دارد:
یک قصّه بیش نیست غم عشق؛ وین عجب؛
کز هر زبان که میشنوم، نامکرر است!
(حافظ)
علّت این تکرار و تازگی نیز واضح است؛ زيرا:
از يک سوی، زندگی خود، تكرار دلنشين لحظههاست؛
و از ديگر سوی، نفس زندگی در پیکرهی عشق میتپد؛
زندگی، بـیعشق، مرگ تدريجی است؛
و بـی عشق، هستی به نيستی میگرايد.
هر چه در بارهی عشق بگوييم،
باز سخنی زيباتر و به ياد ماندنیتر از آن نمیتواند باشد:
«از صدای سخــن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری كه در این گنبد دوار بماند.»
(حافظ)
هدف از آفرینش، عشق بوده است و اساس هستی بر عشق نهاده شده است.
در حدیثی قدسی آمده است:
«كنتُ كنزاً مخفیاً؛ فــاحببتُ انْ اُعــرف؛ فخلقتُ الخلقَ لكی اعرف.»
من گنجی مخفی بودم. دوست داشتم شناخته شوم؛ پس مردم را آفريدم تا شناختــه شوم.
اين مضمون را «جامی» با ابياتی چنـد به زيبايی، نمایانده است:
در آن خلوتكه هستی بینشان بود
به كنــــج نیستی عالم نهان بود
وجـــودی بود از نقش دویی دور
ز گفتگـــوی مــایی و تویی دور
جمــــالی مطلــق از قید مظاهر
بـه نور خویشتن، بر خویش ظاهر
...
رخــش ساده ز هر خطی و خالی
ندیــــده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش میساخت
قمـار عاشقی با خویش میباخت
ولی زانجا كه حكم خوبروییاست
ز پرده خوبرو، در تنگ خویی است
نكــورو تـــاب مستــوری ندارد
چــو در بندی، سر از روزن برآرد
...
برون زد خیمـــه ز اقلیم تقدس
تجلـــی كــــرد بر آفاق و انفس
ز هر آیینــــهای، بنمـود رویــی
به هر جا خاست از وی گفتگویی...
در روايات عرفانی آمده است که:
خداوند به عشق وجود آخرين پيامبر خود محمد(ص) آسمانها و در نتيجه جهان را آفريد:
«لولاك لما خلقت الافلاكـ»:
عشق بشكافد فلك را صد شكاف
عشق لرزاند زميـن را از گزاف
با محمّـــد بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا لو لاک گفت
منتهی در عشق چون او بـود فرد
پس مرو را، ز انبيــا تخصيص كرد
گر نبودی بهر عشق پــاک را
كی وجــــودی، دادمی افلاک را؟
من بـــدان افــراشتم چرخ سنی
تـــا علوّ عشق را فهمی کنی...
(مثنوی، دفتر پنجم.)
شيخ نجم الدين رازی در مرصادالعباد در بارهی اين كه خلقت آدم بر اساس عشق بوده است، تصويرسازی زيبايی دارد؛ او میگويد:
«چون نوبت به خلقت آدم رسيد، گفت: خانهی آب و گل آدم من میسازم.
اين را به خودی خود میسازم؛ بی واسطه؛ كه در او گنج معرفت تعبيه خواهم كرد.» [۱]
سپس نويسندهی مرصادالعباد بيان میكند كه:
خداوند فرشتگان مقرب خود؛ يعنی: جبرئيل؛ ميكائيل و اسرافيل را فرستاد؛ تا از روی زمين يک مشت خاک را بياورند؛ اما هيچكدام موفق نشدند؛ سرانجام، عزرائيل رفت و به قهر، يک مشت خاک را از زمين برگرفت.
شيخ نجم الدين، معتقد است: اولين شرف خاک آدم، در اين است كه خداوند او را به وسيلهی چندين رسول به درگاه خود میخواند؛ امّا، او ناز میكرد و نمیآمد...
سپس، شیخ نجم الدین با تاكيد میگويد: «آری؛ قاعده چنين رفته است: هر كس كه عشق را منكرتر بود، چون عاشق شود، در عاشقی غالیتر گردد. باش تا مسئله قلب كنند:
منكر بودم عشق بتان را يک چند
آن انكارم مرا بدين روز افكند[۲]
با تمام اين اوصاف، شک نيست كه اولين عاشق، خداوند است و همانگونه كه در مرصادالعباد نيز آمده است، چون خــداوند آفریــدگانش؛ از جمله انسانها را دوســت میداشت، آن ها را خلق كرد و پس از آن، رابطهی عشق معكوس گرديد و انسان عاشق او گرديد:
پیش از ین، کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند
منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سايهی معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد؟
مابه او محتاج بودیم؛ او به ما مشتاق بود
حال كه رابطهی عاشق و معشوق معكوس گرديده است، «اگر معشوق خواهد كه از او بگريزد، او به هزار دست در دامنش آويزد.»[۳] و عاشقانه میسرايد كه:
عشق رويت مرا چنين يک رويه،
ببريد ز خلق و رو فراروی تو كرد
مگر اين آدمی كه خداوند از «ابر كرم، باران محبّت» بر خاک او بارانده است و گل وجود او را از عشق سرشته است، میتواند با عشق بيگانه باشد و روی از معشوق خود برتابد؟
از شبنم عشق، خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سرنشتر عشق بر رگ روح زدند
يك قطره فرو چكيد و نامش دل شد
چون جوهر عشق پيش از خلقت آدم با خاک وجودی او سرشته شده است، تا ابد نيز با او همراه خواهد بود:
خــاک آدم هنــوز نابيخــته بود
عشق آمده بود و در دل آويخته بود
اين باده چو شير خواره بودم، خوردم
نی؛ نی؛ می و شير با هم آميخته بود
***
به پایان آمد این دفتر؛ حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت: حسب الحال مشتاقی
(سعدی)
منابع:
* اشعاری كه در اين مبحث بدون ارجاع ذكر شدهاند، از كتاب گزيده مرصاد العباد/ به اهتمام دكتر محمد امين رياحی، برگزيده شده است.
[۱] نجم الدين رازی،( ۱۳۶۸) گزيدهی مرصاد العباد، (به اهتمام دكتر محمد امين رياحی) چاپ سوم. مشهد: انتشارات توس.ص ۶۰.
[۲] گزيدهی مرصاد العباد، (پیشین)، ص۶۱.
[۳] گزيدهی مرصاد العباد، (پیشین)، ص۶۳.
نویسنده و پژوهشگر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یکی از مقالات دوران دانشجویی، ثبت در وبلاگ شخصی، آبانماه سال ۸۷.