کوالیا
این نوشته یه سفر کوتاهه به درون. اگه سفر درونی دوست داری بخون.
منظورم از کوالیا رو قبلن هم توضیح دادم ولی الان از اول شروع می کنم.
به یه رنگ خیره نگاه کن. مثلن یه سطحی که رنگ قرمز داره. یه لباسی که رنگ آبی داره. کوالیا خود اون رنگه. مثلن اگه به نقطه ای نگاه می کنید که سبز رنگه، خود سبز بودن کوالیاس.
خیلی چیزهای دیگه هم کوالیا هستن. مثلن صداها. روی یه صدا تمرکز کن. اون صدا هم داره مستقیم درک میشه. منظورم از مستقیم اینه که هیچ کلمه ای و پیش فرضی برای دریافت شدنش وجود نداره. پس کوالیا چیزیه که مستقیم درک میشه.
کوالیا خواص بسیار جالبی داره که باعث میشه بتونیم خودمون رو بهتر درک کنیم. یکی از خواص مهمش همین مستقیم، درک شدنشه. مثلا اگر شما بخواید اون رو برای کسی توضیح بدید غیر ممکنه. حتی برای خودتونم نمی تونید توضیحش بدید. برای مثال اگه بخواید آبی بودن آبی رو با کلمات بگید غیر ممکنه. ولی در همون لحظه ای که سعی به بیان دارید اگر کسی از شما بپرسه آیا رنگ آبی رو درک می کنید بدون شک می دونید که درک می کنید. این یک شکلی از تناقض ایجاد میکنه: چیزهایی که ما می دونیم چی هستن ولی نمی تونیم بیان کنیم! عجیب نیست؟
کوالیا باعث میشه زندگی ما واقعی باشه. اگر کوالیا نبود ما وجود نداشتیم. به همین دلیل هم یه رباتی که واقعن هوشمند نیست بلکه ادای آدم بودن رو در میاره زنده نیست و اگر یه نفر منفجرش کنه جنایتی انجام نداده.
تا حالا خودت رو به عنوان فقط دریافت کننده کوالیا حس کردی؟ انگار حتی چیزی که بهش میگی من، حتی افکارت، احساساتت، هیجاناتت و تکانش هات همه از جنس کوالیا هستن و دارن دریافت میشن. تا حالا فکر کردی که در هر وضعی باشی این کوالیا رو درک میکنی و می تونی با توجه بهش تجربه ی بودن خودت رو داشته باشی؟ تا حالا درد رو به عنوان یه کوالیا بدون ترس تجربه کردی؟ حتی دردی که انقدر شدید باشه که به سمت بیهوشی ببرتت...
تا حالا به آدمای دیگه به عنوان موجوداتی که "ممکنه کوالیا داشته باشن" نگاه کردی؟ چرا میگم ممکنه؟ چون واقعن راهی برای اطمینان از این که آدمای دیگه هم کوالیا دارن وجود نداره!!! ولی اگر فرض کنیم داشته باشن (و خوب طبق احتمالات این محتمل ترین فرضه...) اون موقع میشه به اون جنبه ی اونا هم احترام گذاشت. یعنی بدون این که مهم باشه سن و جنس و شخصیتشون چیه فقط به خاطر داشتن کوالیا برای خودشون دنیایی هستن که هیچ کس دیگه اون دنیا رو تجربه نمی کنه.
تا حالا شده به این که یه کلمه چطور برات معنی دار میشه فکر کنی؟ مفاهیم ریز تر و اولیه تر به هم می پیوندن و یه مفهوم انتزاعی تر رو درست می کنن. مثلن سیب، از بوی سیب، قرمز، گرد و ... تشکیل میشه. این یعنی اگه اون مفاهیم اولیه نباشن سیبی نیست. و اون مفاهیم اولیه هم همگی به کوالیا ختم میشن. به عبارت دیگه هر چیزی که تجربه می کنیم مستقیم دریافت میشه و اگه چیزی مستقیم دریافت نشه، تجربه نمیشه. حتی همین کلماتی که داری الان می خونی. یه کلمه رو بگیر و ببین که چطور صوت خوانده شدن اون کلمه در ذهنت باعث میشه مفهوم اون کلمه به صورت مستقیم تجربه بشه.(البته صوت کلمه هم خودش کوالیاس)
وقتی درک کنی دریافت مسقتیم کوالیا چیه، یه چیز دیگه رو هم درک می کنی: این که تکرار وجود نداره. یک کوالیا در هر لحظه یا داره دریافت میشه یا نمیشه. به عبارت دیگه وجود داشتن یعنی دریافت شدن. و دریافت شدن چیزی مستمره و نه چیزی که تمام شده و رفته. وقتی داری به رنگ قرمز نگاه میکنی اون رنگ داره دریافت میشه و تو هنوز هم نمی تونی توضیح بدی چیه، فقط می تونی همونجوری تازه تجربش کنی.
تا حالا شده درک کنی که هیچ لحظه ای وجود نداره؟ که مفهوم زمان مثل باقی مفاهیم مرکب یه چیز ساختگیه و تنها چیزی که هست همون دریافت مستقیمه؟ تا حالا شده حس کنی نسبت به دریافت مستقیم چقدر بی توجه هستی؟
دوست من این مقولات مقدمه میخواد اطلاعات و تجربه و شناخت قبلی میخواد متاسفم