چهارشنبه ۲۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ عشق بی شین قاف شاعر محمد ابراهیم بهشتی (بی کس)
|
|
عاشق کشی و رندی بابست درین محفل
|
|
|
|
|
جفای خوبان کند در عالم ذلیل عشقش نثار مارا
اگرشمیم تنش براند به شام هجران نگاه مارا
|
|
|
|
|
بی کس به تب عشقت زنده شد و بی پروا
جانم بستان چون من بی عشق نخواهم ماند
|
|
|
|
|
در وادی مستوران بی می به تو من مستم
|
|
|
|
|
در حسرتم که همه بهانه ها رفتند...
|
|
|
|
|
زندگی همچو گذر کردن فرهاد از آن تلخی شیرین است
زندگی دویدن یک نفس تا دم پیریست
|
|
|
|
|
ره ندانستم کجا بردی که من کافر شدم
کافر عشق تو و چشمان آن ساغر شدم
بیش ازینت نیست راهی تا برآری ک
|
|
|
|
|
نمی دانم...
کی آمدی و کی رفتی
از کجا آمدی وکجارفتی
باز نمیدانم...
چرا آمدی و چرا رفتی
ولی میدان
|
|
|
|
|
وهیچ تیری نمیتواند روحم را زخمی کند
جز
تیر زهرآگین بی وفایی تو
|
|
|
|
|
زخمه تارم صدای لن ترانی می دهد
مضربم ناگه ندای دار فانی می دهد
|
|
|
|
|
کارگاه عشقم بی رونق است...
تحریمها کمر عقلم را خم کرده!
وام میگیرم کم بهره...
تا بگویم «گر صبر ک
|
|
|
|
|
اصرار ...
اصرار میکند ...
دائم اصرار میکند...
بالاخره تسلیم میشوم پایم را بروی دشت تمدن می گ
|
|
|