سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

پنجشنبه ۹ فروردين

صفحه رسمی شاعر لیلا خیشاوه


لیلا خیشاوه

لیلا خیشاوه



ارسال پیام خصوصی
مرا دنبال کنید

تاریخ تولد

:
چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۶۷

برج تولد:

برج قوس

گروه

:
عمومی

جنسیت

:
زن

تاریخ عضویت

:
پنجشنبه ۱۱ تير ۱۳۹۴

شغل

:
بدون اطلاعات

محل سکونت

:
بوشهــر

علاقه مندی ها

:
ویلن ... شعر .. داستان نویسی

امتیاز

:
۱۹
تا کنون 13 کاربر 31 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند.

لیست دفاتر شعر


۱

دو بیتی های عاشقانه


اشعار ارسال شده


حس می کنم پاییز را در خش خش برگ هایش .. ...
ثبت شده با شماره ۴۰۴۷۰ در تاریخ جمعه ۲۰ شهريور ۱۳۹۴ ۰۳:۵۵    نظرات: ۸

دشتی میـانِ دلِ درد ناک،شکوفه بـارون شد .. ...
ثبت شده با شماره ۳۹۹۲۷ در تاریخ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴ ۱۸:۴۵    نظرات: ۱۳

زندگی حس قشنگی ست مثل دیدن پروانه رو دستت .. ...
ثبت شده با شماره ۳۹۵۱۳ در تاریخ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۴۳    نظرات: ۸

راهـم شـده زیـن پـس وصلـه غٌربـت .. ...
این شعر را ۳۰ شاعر ۵۶ بار خوانده اند.
جمیله عجم(بانوی واژه ها) ، فاطمه سادات بحرینی(بحرالغزل) ، نیره ناصری ، ناصر جعفری(کوه) ، تاراز (امین افضل پور) ، پرستو پورقربان ، عبدالغفور و ۲۲شاعر دیگر این شعر را خوانده اند.
ثبت شده با شماره ۳۹۱۹۶ در تاریخ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۴۳    نظرات: ۳۵

از حرفهایش حس می چکد حسـی شبیه بـاران .. ...
ثبت شده با شماره ۳۹۰۹۵ در تاریخ جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴ ۱۶:۳۰    نظرات: ۱۱

مجموع ۱۲ پست فعال در ۳ صفحه

مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر لیلا خیشاوه



تو یکی از روزهــای گرم تابستون تصمیم گرفتم قدمی بزنم کتونی و از جا کفشی برداشتم و خاک های روشو با دستم تمیز کردم ..
نمیدونم چرا فیکس پام نبود .. اوه فراموش کرده بودم اون کتونی برای سال ها پ
شنبه ۲۰ تير ۱۳۹۴ ۰۶:۱۶    نظرات: ۵


توی یکی از تابستان های گرم جنوب در یک محله ی فقیر نشین، وقتی که زمین مثل کوره داغ و آتشین شده بود بچه ها با پاهای برهنه روی سنگ های کوچک می دویدند و گرگم به هوا بازی می کردند ..
اونا لباس ه
سه شنبه ۱۶ تير ۱۳۹۴ ۰۲:۳۳    نظرات: ۳

سـرد بود و مه آلود ! چشم چشم  و نمیدید ولی مورچه ها در حال بار زدن بودن .. کمی اونور تر پیرمردی نفس نفس میزد و اطرافش پٌـر از خورده برنج بود کمکش کردم و از زمین بلند شد روی تکه سنگی نشست و بی هوا
جمعه ۱۲ تير ۱۳۹۴ ۰۶:۲۴    نظرات: ۵
مجموع ۱۳ پست فعال در ۳ صفحه
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
1