توی بغلت خواب بودم که یکی شیشه ها را می شکست و در ابعاد ریز ریز مثل برف روی سرمان می ریخت، چشم ها را بسته و صورتم را بین دست ها گرفته بودم و می ترسیدم، به خودم که آمدم دیدم تا کمر توی شیشه خورده هاییم
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.