صفحه رسمی شاعر رضا محمدی (شب افروز)
|
رضا محمدی (شب افروز)
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۴۸ |
برج تولد: | |
گروه: | شاعران کلاسیک |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۹ | شغل: | کارمند |
محل سکونت: | تهران -تهرانپارس -فلکه سوم خیابان 194غربی |
علاقه مندی ها: | علاقمند به اشعار کلاسیک عرفانی |
امتیاز : | ۲۶۳ |
تا کنون 113 کاربر 312 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
زن اگر پشت مرد خود باشد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۹۵۵۳۸ در تاریخ پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۱۰:۳۸
نظرات: ۱۸
|
|
تا که علی (ع) قبله ی حاجات شد
ذکر علی(ع) همچو مناجات شد
...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۸۲۱۰ در تاریخ يکشنبه ۶ تير ۱۳۹۵ ۱۰:۳۷
نظرات: ۴
|
|
از شب افروزی من هر چه که شد یاد کنید
عشق راگستره ای در ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۵۴۱۳ در تاریخ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۰۰
نظرات: ۴
|
|
خوشا مسجد به هنگام نمازش
خوشا میخانه و وقت نیازش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۴۶۶۳ در تاریخ چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۳۰
نظرات: ۱۶
|
|
گردش پرگار حق حول نبی(ص) ست
هرچه را خارج از آن شد باطلی� ...
|
|
ثبت شده با شماره ۴۴۴۶۵ در تاریخ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ ۲۳:۰۶
نظرات: ۱۳
مجموع ۳۶۰ پست فعال در ۷۲ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر رضا محمدی (شب افروز)
|
|
به نام حق برای گشت زنی با آمبولانس همراه شهید سید حسنی به عنوان راننده به خطوط پشت جبهه رفته بودیم که یک دفعه یه بالگرد شکاری عراقی به ما حمله کرد (در صورتیکه این کار خلاف قوانین جنگ
|
|
شنبه ۱۰ فروردين ۱۳۹۲ ۱۵:۳۶
نظرات: ۰
|
|
شهید بود و شهادت بود آنجا نگاهی از سعادت بود آنجا پرستو های عاشق پرکشیدند خدا هم در عبادت بود آنجا شب افروز 1/1/92 درود بر عزیزانم سال نو رو به همه ی عزیزان ت
|
|
جمعه ۲ فروردين ۱۳۹۲ ۲۳:۳۱
نظرات: ۳
|
|
مرحوم پدرم می گفت: خدا تو به من بده، منم به دیگران من می گم :خدای تو به دیگران بده که بی خیال من باشند ----------------------------------------- پدرم می گفت:ثروتمند قبل از اینکه ب
|
|
يکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۱ ۲۲:۵۴
نظرات: ۴
|
|
به نام حق داستان از اینجا شروع شد که خانومای متقاضی استخاره وسط دو نماز نظم مسجدو به هم می ریختند حاج آقا از من که مدیر فنی بودم خواست تا تعدادی چراغ برای اعلام تقاضا و نتیجه نصب کنم
|
|
پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ۲۰:۲۹
نظرات: ۲
|
|
بنام خدا قرار بود برای خواستگاری خدمت یه خونواده با کلاس برسیم مادر وخواهرام خیلی سنگ تموم گذاشته بودن ومن و (که مامور برق بودم) به اسم مهندس جا زده بودن دربین راه کلاس
|
|
دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۱ ۱۸:۱۹
نظرات: ۶
مجموع ۱۱۶ پست فعال در ۲۴ صفحه |