✍️اسم هردو نفر ما علی بود اسم پدرها و پدر بزرگانمان هم شبیه به هم. هر دو سال 1364 به جبهه اعزام شدیم و از همان لحظه ی اول مشکلات کارگزینی و حضور و غیاب شروع شد این موضوع با رفتن من به پادگان حمیدیه و ماندن آن علی در پادگان شهید برونسی حل شد اما دردسر بزرگتر برای نامه رسان مزینان مرحوم حاج سیداحمد جلالی بود که وقتی یکی از ما نامه می نوشت نمی دانست الآن باید برای کدام خانواده ببرد.
🔹بعداز عملیات والفجر هشت نوبت به کربلای چهار و پنج رسید آن علی زودتر به جبهه رفت و یک روز غروب که به اتفاق دوسه نفر از دوستان مقابل ترانس برق روبروی دفتر پست تلگراف نشسته بودیم نامه رسان مهربان با موتور به ما نزدیک شد و از خورجینش یک نامه در آورد و گفت : خب الآن شما بگویید این نامه برای کیست ؟
دوستانم تعجب کردند و متحیر که منظور آقا سید چیه؟ سید لبخندی زد و گفت : این دوتا من رو بیچاره کردند خودتون ببینید؛ فرستنده علی مزینانی اکبر محمدعلی برسد به دست علی مزینانی اکبر محمدعلی!!
🔹این تمام ماجرا نبود عملیات کربلای چهار آن علی شهید شد و والدین من در مجلس عروسی عمه ی ما بودند و از همه جا بی خبر و ناگهان طبق معمول از بلندگوی بسیج مزینان برای مراسم تشییع شهید مردم را دعوت کردند و گوینده اعلام می کند : فردا مراسم تشییع پیکر شهید علی مزینانی فرزند اکبر حاج محمدعلی تشییع می شود...
به همین آسانی مجلس عروسی تبدیل به عزا می شود و هرچه اطرافیان می کوشند که برای مادر ما تفهیم کنند که این علی پسراکبر حاج محمدعلی است نه اکبر محمدعلی او قبول نمی کند.
از آن طرف صبح روز بعد به اتفاق چندنفر از دوستان مزینانی خودمان را به مخابرات اهواز رساندیم و هنوز از پشت گوشی به مرحوم جلالی که هم کار مخابرات و هم نامه رسانی را انجام می داد گفتم : الو من علی اکبر محمدعلی هستم .
دستپاچه گفت: علی جان گوشی گوشی که مادرت بنده ی خدا از کلّه ی سحر اینجاست. بیا زهرا خانم این هم علی
🔹مادر که گوشی را گرفت گفتم : سلام
گفت : تو کیستی؟ ...
گفتم : مادر منم علی ...
گفت : کدوم علی علی ما شهید شده تو داری صداش رو در میاری!...
گفتم : نه مادر اون علیِ اکبرِ حاج محمدعلی است من زنده ام ...
👈نمی دانم کی باور کرد که من زنده ام و آن علی شهید شده چون در همان لحظه خیابان مخابرات اهواز را نیروهای صدام بمباران کردند و ما دیگر صدایی نمی شنیدیم...
#شهید_علی_مزینانی
#عملیات_کربلای_چهار